کاش کسی مرا دریابد. ..
میان منجلاب یا مردابی از خاطره های خوفناک افتاده ام
هر آن عطش مرگ ، مرا به کشتن میدهد
بیزار از زندگی و زنده بودن
دنیایی خاکستری و بی رنگ
شادی هایی حال بهم زن و ساختگی
و کلا دنیایی با دروغ !!
دریغ از احساسی عاجزانه
یا ترنمی از لبخند خالص از محبت
دستی نوازش گر بر تار تار موهایم
یا بوسه هایی عمیق بر پیشانی !!
دریغ از صدایی با گرمایی عجیب
یا میم مالکیت برای دخترم!
دنیایی پوچ و بیهوده تنها با تورق مرگ آور گذشته وحشتناک!
و خودم !
خویشی که تبر به دست یه دنبال خود
یا خاموشی این وجود
یا جان را به تن اوردن!
از زندگی نور میخواهم همین
کمی نور
شوق و ذوق و .. شاید انگیزه ای برای بیدار شدن
و ادامه دادن ..
کاش کسی مرا دریابد . . .
🪽🫠