ی سه چرخه بربچم گرفتم اولش سوار شد اومدیم خونه گف نمیخوام بخدا مادرشوهر یه اشغال تو خونشون داره چرخ نداره پلاستیکی اصلا هیچ کارایی نداره هی میره باهاش بازی کنه صد دفعه ام رفتیم تکراری نشده
میریم بیرون یکی ی چیز داره میگه سوارشم چقدم بازی میکنه آخر با گریه از دستش میگیریم بخدا شانس ندارم