تا سه سالگی اینجوری بودم
سفید... موی سفید... موژه سفید..
مامانم میگفت... هیشکی بغلت نمیکرد😥
ازت میترسیدن. همیشه یه چشم بند رو چشات میزاشتم یکی چشماتو نبینه
میبرنم مشهد امام رضا... تو حرم یه خادم بعلت کرد برد موهاتو کوتاه کرد. عوضش ازمون طلا گرفت و بعدش برگشتیم.. 😥
دلم میخواد اون موقع هامو ببینم.
یکی از ابجیام ک بعد اون اصلا باهام اوکی د.. بهم میگه تو شومی برامون 😥😥