2777
2789
عنوان

دختر نحس

131 بازدید | 0 پست

سلام این داستانی که در اینجا قرار میدم واقعیت داره و از روی واقعیت هست.. داستان زندگی دختری که هنوز هم هست و داره با این عذاب زندگی میکنه.. 

منتهی برای حفظ ‌شخصیت و پنهان موندن افراد اسم ها تغیر کردن و هرگونه تشابه اسمی غیرعمده. 

ممنون میشم بخونید و نظراتتون رو بگید و اگه دوست داشتین بگین تا ادامشو هم قرار بدم :🌱🥲


همون طور که خونه رو جارو میزدم به رفتنش تو اتاق نگاه کردم.

لبخند تلخی زدم و آروم تو دلم گفتم: « مامانی؟ اصلا میبینی دارن چقدر اذیتم میکنن؟مگه من چه گناهی کردم؟»

همون موقع مامانم اومد و با جیغ بهم گفت:« تو که باز داری زیر کار در میری! هوف بزار بابات بیاد حالیت میکنم..»


+ ببخشید.. ببخشید مامان من..


دیر بود، خیلی دیر بود! دستشو بالا آورد و محکم روی صورتم فرود آوردش!


_ تو.له س.گ.. من چندبار بگم مامان صدام نکن؟من مامانت نیستم.. مامانت قبرستونه!


اشک دوباره مهمون من شده بود. بغض کرده خواستم جوابشو بدم که همون موقع [اون] اومد!


عصبی بود.. موهای فر و حالت دارش، شلخته شده بودن و کامل معلوم بود بد خواب شده.

با حرص بهمون توپید:« یه ساعت در اون دهناتونو ببندین..باز چه خبرتونه؟»


دوست داشتم مثل هر دختر دیگه ای، بدوم پشت داداشم و خودمو براش لوس کنم.. ولی کی بود که به یه دختر نحس محل بده؟


+ من.. من... داشتم..

_ تو خف.ه شو، مگ من با تو بودم؟


مامان که حاضر بود جونشو بده برای پسر گلش سریع گفت:« ولش کن این دختره ی نح.سو.. کارا چطور بود؟ گرسنته؟ چیزی بیارم؟»

البته مامان که نه... زن بابا!


_ نه لازم نکرده.. رستوران چیزی خوردم

ما چه میدونیم آدمایی که امروز می بینیم، با چه حالی سرپا هستن... پس یا مهربون باشیم یا "ساکت"

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792