گاها یهو یه مکانی رو میبینم که برای ساعاتی خاطره ساز بوده برام؛ یهو انگار یه نفر شونمو میگیره مینشونم زمین و میگه نگاه کن . . . خیره میشم به یه نقطه از همون مکان . . . جالب برام اینجاست که اصلا میل به مرور خاطرات غمگینش ندارم، و به طرز عجیبی حتی اون خاطرات شیرین ریز هم یادم میاد...