من سرم،دستامو پاهام و لبام گز گز میکردن و سر میشدن
قلبم تو دهنم میکوبید،خیلی محکم و کمتر از حد معمول
بدنم شل میش
نفس تنگی داشتم
تنم یخ میبست.حس میکردم روح از تنم داره خارج میشه.اشهدمو میخوندم و همش با خودم میگفتم تمومه دارم میمیرم
بدتر از اون میرفتم دکتر و میگفت مشکله جسمی نداری.هیچ چیزی حالمو خوب نمیکرد.تا یه ماه اینطور بودم.لعنت بهش