بالاخره بعد از چند سال غر زدن به جون داداشم
قبول کرد با براش بریم خواستگاری
چند وقت پیش تاپیک خواستگاری زدم
خیلی ها پیام دادن و روی همه اونهارو میبوسم ولی بین همه اونها یکی از کاربرها دل من برد
بقدری محجوب و خانم و کدبانو هست
چند وقتی باهم حرف زدیم باهم بیرون رفتیم
هیچی از خانمی کم نداره این دختر
دیگه به برادرمگفتم یه جلسه اشنایی بیرون گذاشتیم
و الان دیگه این دوتا مرغ عاشق هر روز باهم هستن و برای پنج شنبه داریم میریم خواستگاری و نشان گذاشتن
مهرسای عزیزم به خانواده ما خوش امدی
تو یک دوست خوب و یک خواهر خوب برای من هستی و میدونم برای برادرم بهترین همسر
مبارک باشه عزیزم