هفتم اکتبر دغدغههای آمدن نتیجها،بهم ریخته بودن
ذهنم و اتاقم،این انتظارها انگار تمومی ندارن،
انتظار برای ذره ای لبخند واقعی،
انتظار برای تموم شدن غم های الکی،الکی ها و خالی ها
اینها رهایم نمیکنند،شیرینی میخورم،
اشک میریزم،ذرت میخورم،فکرم مشغول است،
مولانا میخوانمُ چیزی نمیدانم،
عجیب است من عاشق مولانام،عجیب هم نیست حال زندگی بامن خوب نیست.



۱۴۰۳/۷/۱6