از خودم دلم گرفته یه عمر از این اخلاق مامانم متنفر بودم از اینکه با مردای غریبه لاس میزد دنبال جلب توجهشون بود بابام مظلوم و آروم بود.حالا خودم پا گذاشتم جای مامانم.متاهبم بچه دارم.با مردغریبه لاس میزنم.شوخی میکنم .دیگه مثل قبل پاک نیستم.تا حالا رابطه حتی دوستی نداشتم ولی از احساس دل خودم که خبر دارم.نمیدونم به هاطر مادرمه یا سختگیری شوهرم و سختی هایی که بهم داد.ولی الان دوباره از یکی خوشم میاد من نمیخوام اینجایی باشم که هستمیارو اصلا تو باغ نیست.من همش کرم دارم.اوناسه یکی دیگه کرم داره.ولی من میخوام منو بخواد.منو ببینه.اصلا فک نمیکردم یه روز اینجا باشم.چند روزه نمیتونم از جام پاشم.از استرس اینکهچی میشه.شایدم پوچ باشه.دلم میخواد عاشقم باشه.بهم بگه.بعدش چی.من بگم متاهلم خدافظ.اصلا نمیدونم چمه.من اینی نبودم که هستم