عزیزم شکرخدا مادرشوهر مهربونی داری
ببین غصه نخور بابت چیزی که دست ما نیست
الان بابای من خیلی ابجیمو دوست داره من برم ساعت ها بشینم انگار نه انگار اما تا ابجیم میاد دورش میچرخه هاااا
مامانمم وقتی ابجی بزرگم میاد یا داداشم میاد خیلی تدارک میبینه من میره انگار زور داره براش(تازه مثلا منو خیلی دوست داره)
یا اونا که مریض میشن خیلی بهشون میرسه ب من میگه خودت بیا اینجا سوپ بزارم بخور
خانواده مادرشوهرمم همینه بچه های دیگشو از شوهرم بیشتر میخواد
خلاصه که منو ببین شرایطمو
منم اینکارا رو کردم:
شوهرمو دیگه خیلی کمممممم میبرم وقتی دعوت باشیم میریم
خونه مادرشوهرم که خیلی وقته نرفتم
ی وقتا حتی اگه بیکار باشم سه روز هم نمیرم پیششون با اینکه خیلی دلم تنگ میشه
برام هم خیلی خنثی شدن
یعنی دروغه میگن همه بچه هارو مثل هم میخواییم
اصلا هم ناراحت نمیشم
قبلا دلم خیلی میشکست اما مهم نیست دیگه