2777
2789
عنوان

غبطه خوردن به جاریم

| مشاهده متن کامل بحث + 9714 بازدید | 244 پست

بیخیال عزیزم

منم مادرشوهرم هر وقت میریم خونش با اینکه دستش تنگه کلی خوراکی خوشمزه بهمون میده ولی مادرم اینجوری نیست

خودتو ناراحت نکن هر کسی یه جوره محبت کردنش تو گرم باش با مادرت بهش محبت کن شاید اون محبت ندیده و بلد نیست

درحالی که برای آگاهی همه جانبه و روشن بینی ام تلاش می‌کنم قسمت هایی از وجودم هم از مسائلی پیش پا افتاده آزرده میشه. هیچ انسانی کامل نیست. کسی که همه‌ی تاپیک هاش گل و بلبله بنظر من حتما دچارخودسانسوریه.
استارتر، نمیدونی از چه عذابی راحت هستی. من، همیشه در عذابم.  خونه‌ی مادرشوهر باشیم ناراحتم چو ...

مث همیم دقیقن والا دلم خواس جا اسی باشم😓

ࡅ࡙ߊ ܢ̣ߊ‌ܣߊ‌ܩܢ ܝ‌ܧߊ‌ܢ̣ࡅ߳ߺߺܙ ܭࡍ߭ ࡅ࡙ߊ ܝ‌ܦ̇ߊ‌ܧࡅ߳ߺߺܙ ࡅ߳ࡐ‌ ܩߊ‌ܠܙ ܣܝ‌ܥ‌‌ࡐ‌ࡅ߳ߊ‌ܚ݅ࡍ ࡅ߭ࡅ࡙ܢܚࡅ߳ܨ 😊✌

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

آخ که چقدرمنیییییی ههه دلت خوشه تو بازهفته ای یه بارمیری من الان ۳ماهه نرفتم به هیچ جاشون نیست بگمم میخوام بیام انگار میخوام قتل کنم اصلا نمیگن این پیش شوهرش خجالت میکشه نمبگه شوهرش این بی کس وکاره که ۳ماهه ندیدنش تازه ۲ماهه زایمان کردم انگارنه انگار یه نوه ای دارن زایمان کردم شبیه بی کسا هیچ کس شب پیشم نموند مادرشوهرم موند بیمارستانم به زوررررررر مامانم موند اونم با مادرشوهرم گف تو بمون اون گف نه شاید دخت دخترت پیش من خجالت بکشه آخ که دام آتیش میگیره یادش میوفتم حامله بودم نگفتن مردی موندی یه ویارانه بپزیم اسباب کشی داشتم توحاملگی نگم برات ازبی کسی وتنهاییم همه کارارو کردم تهش دوساعت بابام کارگر آورد خونه رو تمیز کنه که اونم فقط درحد اتاق شد آخرش جارو رو آورد داد دستم گف خیلی دیگه بی کار موندی تواین دوساعته بگیر جارو کن فقط برای اینکه به مادرشوهر بیوه ام خودشیرینی کنه نگم چقدر درد تو این دل بی صاحابمه 

خدابزرگه خیلییییییییییی بزرگ فقط کافیه بهش اعتمادکنیم❤️❤️❤️

اگه اونم خوب نبود که باید میمردم چون به شدت ادم زودرنجیم بی جنبه یا قهر واینا نمیکنم اما توخودم میری ...

عزیزم سعی کن فراموش کنی.......فراموش کردن هم یه نعمتی هست که خدا به من نداده دیگه خسته شدم از تکرار حرفها تو مخم دیگه خسته شدم از ترس و استرس خسته شدم از نشخوار فکری

من درکت میکنم بنظرمن مادرهای ما سیاست حفظ رابطه رو ندارن  وگرنه دوسمون دارن اخه مادرمنم همینج ...

اره همینجوریه هروقت میرم یه جوری میرم که خواهر بزرگمم باش وگرن اصلا دلم نمیخاد برم اون که اره بالاخره مادرمه نمیگم دوستم ندار اما دوست داشتنش مثل بقیع مادرا نیست 

خواهرمنم مثل شما بود نه مادرحمایتگر نه مادرشوهرخوب نه حتی شوهروخواهر شوهر اول خیلی ساده بود الان دیگ ...

خوش بحالش من هنوزم ترسو هستم چند وقت پیش بحثی با یکی کردیم من با این که اونجا نبودم تپش قلب گرفتم و حالم بد شد 

عزیزم شکرخدا مادرشوهر مهربونی داری

ببین غصه نخور بابت چیزی که دست ما نیست 

الان بابای من خیلی ابجیمو دوست داره من برم ساعت ها بشینم انگار نه انگار اما تا ابجیم میاد دورش میچرخه هاااا

مامانمم وقتی ابجی بزرگم میاد یا داداشم میاد خیلی تدارک میبینه من میره انگار زور داره براش(تازه مثلا منو خیلی دوست داره) 

یا اونا که مریض میشن خیلی بهشون میرسه ب من میگه خودت بیا اینجا سوپ بزارم بخور

خانواده مادرشوهرمم همینه بچه های دیگشو از شوهرم بیشتر میخواد 

خلاصه که منو ببین شرایطمو

منم اینکارا رو کردم: 

شوهرمو دیگه خیلی کمممممم میبرم وقتی دعوت باشیم میریم

خونه مادرشوهرم که خیلی وقته نرفتم 

ی وقتا حتی اگه بیکار باشم سه روز هم نمیرم پیششون با اینکه خیلی دلم تنگ میشه

برام هم خیلی خنثی شدن 

یعنی دروغه میگن همه بچه هارو مثل هم میخواییم

اصلا هم ناراحت نمیشم 

قبلا دلم خیلی میشکست اما مهم نیست دیگه

عزیزم سعی کن فراموش کنی.......فراموش کردن هم یه نعمتی هست که خدا به من نداده دیگه خسته شدم از تکرار ...

به قول شما فراموشی نعمتی ک خدا به ما نداد اخ سرعقدم مامانم ۵۰ تومن انداخت بااینک میتونست خیلی بیشتربنداز قبلش خیلی خرج کردا اما اومد تو دوربین جلوهمهاونقدانداخت بااینک خانوادشوهرم طلا دادن  مثل غریبه ها به خدا نه  ازعقدم ن ازعروسیم هیچ خاطره ی خوشی ندارن

عزیزم شکرخدا مادرشوهر مهربونی داری ببین غصه نخور بابت چیزی که دست ما نیست  الان بابای من خیلی ...

واقعا به نظرمنم دروغه به نظرم هربچه ای که بدتر باشه انگار بیشتردوسش دارن چون بچه خوبه همیشه خوب بودهپس خوب بودن وظیفشه ولی اون بد یه کارخوبم انجام بد فک میکنن چه کاربزرگی کردن یه دوست صمیمی دارم مادرش براتولدش سوپرایزش کردبود ماشوهرامونم برامون تولدمیگیرن مامانم میگ ول کنید تولدا رو چیه هی تولد تولد میخام یه کارشو فراموش کنم باز یه چی دیکش یادممیاد

منم مثل شما مادرم هیچ محبتی نداره من دوبار  سقط کردم عین دوبار مثل یه مهمون اومد و رفت نگفت دخترم از لحاظ روحی مشکل داره من بهش محبت کنم میرم خونشون انقدر میگه سخته تهیه کردن پشیمون میشم باورت میشه آخرین سری رفتم خونش آبان ماه بود مسافتمون ۳۰ دقیقه است وضع مالی مادرمم عالی پدرم خیلی اموال براش گذاشت با داداشم زندگی میکنه از تو حرفهاشون میفهمم با داداشم انواع رستورانها رو میرن انواع خرید فروشگاهیی و انجام میدن به من میرسه اینجوری میکنه الانم میگه عید اومدین دیگه نمیگم بیایید  

اره همینجوریه هروقت میرم یه جوری میرم که خواهر بزرگمم باش وگرن اصلا دلم نمیخاد برم اون که اره بالاخر ...

منم همینطور 

ببین من شخصا وقتی به مادرم فکرمیکنم میبینم اون بلد نیست محبت کنه

هنوز بلد نیست اگر گله ای داره بیاد بگه و حالت قهر به خودش نگیره

بلد نیست فضای خونه رو شاد کنه و نمیدونه که چقدر نقشش توی خونمون موثره 

برای همین غصه ی بلد نبودن اونو نمیخورم 

سعی میکنم خودم مثل اون نشم

جمله ی چرا انقدر زود ازدواج کردی؟ به اندازه ی جمله ی چرا ازدواج نمیکنی؟ زشته! جمله ی سومین بچه رو میخواستی چیکار؟ به اندازه ی سوال چرا بچه دار نمیشی ناراحت کننده اس! به اسم روشنفکری در زندگی دیگران دخالت نکنید🙏

هركسى يه ناراحتى داره تو دلش منم خيلى وقتا از بي مهرى ديگران كلى غضه خوردم و گريه كردم ولى چه ميشه كرد 

با اينكه تو خصلتم نيست ولى سعى ميكنم بهشون اهميت ندم و ازشون فاصله بگيرم و براشون ديگه مثل سابق نباشم 

صد خودمو براشون نذارم و مثل خودشون الويت اول خودم و آرامش خودم باشه 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
توسط   my_00  |  23 ساعت پیش
توسط   nnnnop  |  8 ساعت پیش
داغ ترین های تاپیک های امروز