باردارم ٢٢هفتمه
چند روزه بچم مريضه
البته يه ماه نميشه كه مرخص شده ١٠-١٢روز بستري بود و خودم كنارش بودم
اخه بخش اطفال نميزارن همراه مرد بمونه بخاطر همون شوهرم نميتونس بمونه
با مادرم تو يك شهريم
فكر كنيد چقد ازم دوره كه حتي نگفتم باردارم
اخرين باري كه رفتم خونشونو يادم نمياد
نزديك ٥شبه انگاري نخابيدم
چون مرتب بايد تب بچه رو چك كنم و همسرم ميترسه تب سنج معقديه
صبح زنگ زده مامانم يه عالمه يه عالمه حرف الكي زده از اينكه همش فكر خودتونيد
اخه من چيكار كنم مگه من بچه رو مريض ميكنم
بچم كلا بد غذاس بخدا ميرسم بهش غذا بدم
يكبار دست كمكم نبوده بدتر هر وقت زنگ زد اعصابمو بهم ريخت از دنيا سيرم كرد
واي به حال روزي كه بفهمه باردارم زنده زنده داغم ميزنه
وضع ماليمونم خوبه بد نيست كه بگم بخاطر اونه كلا از بچه متنفره