روز مادر رفتیم خونشون براش شیرینی پختمبردمخواستم کینه هایی کتو دلم ازش دارمدوربریزم
ی طرف همخریدیمبردیمبراش
اینکه از منتشکری نکرد بماند
کلا حسمیکنم منو خیلی نادیده میگیره و همشمیگهپسرم پسرم
با خودممیگمخوب شد شوهرم ازدواج کرد کبفهمه مادر داره
بعدمنشسته بودیمسرسفره برگشته میگه زنم باید یوقتایی خرید بره وقتی شوهر پول میریزه ب کارت من ینی اونپول مال هممونه هممون باید باهمبخوریم دگ منمرفتمفلانچیز نداشتیم خریدم بااونپول
حالا میدونم دروغ میگه و اونپولو از شوهرش میگیره ولی جلو منو شوهرم حس کردم میخواد ناراحتیبینما ب پا کنه منم ی نگا کردم ب شوهرم اونم فهمید دیدم داره میخنده بهش گفتم ک اره منم از وقتی بچمو میزارم مهد خرید میکنم برای فلانی بهتر شده