گلین
پارت ۱
هنوز آفتاب نزده بود که مثل همیشه با سر و صدای لاری چشم باز کردم
از اونجاییکه عادت به خواب زیاد نداشتم همیشه سحرخیز و قبراق بودم برعکس رضا که ولش میکردی تا لنگ ظهر خواب بود
همچین چادرشب و پیچیده بود به خودش که بعید میدونم روزنه ای میشد پیدا کرد
پشه ها هم تا صبح حسابی نوازشمون کرده بودن
کش و قوسی به کمرم دادم و رفتم سمت پله ها و کتونیهام رو که پاشنه هاش رو خوابونده بودم پوشیدم و آبی به دست و صورتم زدم
خنکای آب سرحالم کرد و همون موقع آبجی ملیحه م خمیازه کشون اومد تو حیاط و گفت؛ سلام محمد میتونی تا دیر نشده بری پیش بی بی تلی و ازش شیر بگیری؟فقط حواست باشه داخل باغ نری ها!
این سفارش همیشگی آبجی ملیحه بود و هیچوقت هم فراموشش نمیکرد
خب کمی از خودم بگم
من محمد پسر گلپری و حاج ولی؛ یه مدت اومدیم روستا اونم بخاطر آبجی ملیحه که میخواست به دخترای روستا درس بده
البته بگما آبجی ملیحه بهونه بود خودم خیلی آب و هوای روستارو دوست دارم و رضا برادرم که همیشه باهام مجبوری اومد
مادرجانم اول مخالف بود اما وقتی اصرارم رو دید دیگه چیزی نگفت
اول قرارمون بود یه چند هفته ای بمونیم و برگردیم اما اتفاقاتی افتاد که...
این اتفاقات برای اوایل دهه ی شصت به بعد
حالا واستون تعریف میکنم
آبجی ملیحه حوله رو داد دستم و گفت؛ خودش ظرف داره محمد جان فقط زود بیا
چشم رفتم فقط تا بیام چایی رو دم بذاریا آبجی
باشه باشه
انگشتهام رو کشیدم لای موهام و راه افتادم
تو روستا همه سحرخیز بودن و برای کار میرفتن سمت زمین های کشاورزیشون
دختر پسر پیر و جوون هم فرقی نداشت
اهالی روستا با دیدنم به روم لبخند میزدن و منم با لبخند جواب میدادم
دخترها روسریهاشون رو کیپ میگرفتن و از کنارم که رد میشدن کجکی هم نگاهم میکردن و حسابی برانداز
رفتارهاشون برام جالب بود؛ پاکیشون رو دوست داشتم
اما از وقتی اومده بودیم یه چیزی فکرم رو مشغول میکرد
تو روستا یه بی بی تلی بود که همه دوسش داشتن و اکثرا شیر و ...ازش میگرفتن چون بزرگترین گله ی گاو و گوسفند و بیشترین زمین کشاورزی رو داشت
اما اهالی به هیچ عنوان ۹ شب به بعد نمیرفتن سمت باغ بی بی تلی و کلا درباره ش صحبت نمیکردن
حس میکردم یه راز عجیبی تو دل باغ ننه تلی هست و هربار حرفش رو مینداختم وسط آبجی ملیحه م سریع حرف رو عوض میکرد
آبجی ملیحه چند ماهی جلوتر از ما اومده بود به این روستا و حالا خیلی خوب اهالی رو میشناخت
بهرترتیب راهی خونه باغ ننه تلی شدم و ...