امشب به طرز عجیبی دلم گرفته بود
دلم فقط آرزوهامو میخواست،رویاهایی که یزمانی به امید داشتنشون تلاش میکردم،شبها با هزار خیال میخوابیدم بلکه برسم به اون جایی که آرزومه
ولی الان میفهمم همه اونا سرابی بیش نبوده
میدونی الان به جایی رسیدم که مثل بچه ها همش بهونه گیر شدم
نه ذوق چیزی رو دارم و نه آرزویی
فقط بهونه چیزای الکی رو میگیرم ناراحت میشم ،گریه میکنم،قهر میکنم
خلاصه یجوری نبودنتو میخوام با خواسته هام پر کنم
ولی نه انگار تو فراتر بودی از تمام چیزایی که الان دارم ولی ذوقشون نیست ...
تازه میفهمم چقدر راست میگفتن
آدم باید دلش خوش باشه
وگرنه به پول و وسیله نیست دلخوشی به کسیست که سهم دلت نشد...
آخرین حرفم بهت این بود:
«من خوشبختی رو باتو میخوام»
ولی عزیزم برعکس شد
تو با کس دیگه خوشبخت شدی منم با یه نفر دیگه،،،
ولی دلم چی؟!
کسی می دونه توش چه خبره؟
نه هیچکس نمیدونه تو دلم چیمیگذره به جز خدا...
من دلم خوشبخت نشد هرگز!!!
من دلم جای دگر ماند که جسمم آنجا نبود
تو بی معرفت ترین آدم دنیای من شدی،تو احساسات منو به سخره گرفتی،تو منو امیدوار به زندگی کردی ،ولی اونجایی که باید پشتم وای میستادی،واینستادی !
ولم کردی به شب های تار
میدونی من چی کشیدم؟ چه شبهایی با گریه خوابیدم و صبح ها هم با گریه بلند شدم
«من دوستت داشتم»
سخت ترین جمله ای که هرگز برات تفهیم نشد،یا هم خودت نخواستی بفهمی؟!
واین تلخ ترین جمله زندگیم شد...