مینویسم:
از بهونه هایم،میدونی یزمانی فکر میکردم اگه برم و فراموشت کنم کامل پاک میشی از زندگیم
ولی هرچی بیشتر میگذره بیشتر میفهمم تو مثل یه عقده شدی تو زندگیم، عقده ای فراتر از همه چی
عقده ای که باعث میشه با هر حرفی ناراحت بشم،دلم بشکنه،یا کلا اون آدمو نتونم ببخشم
تو باعث شدی!،،آره تو باعت شدی !!من دیگه نتونم مثل قبل باشم،آدمارو ببخشم،بهشون اعتماد کنم و همون آدم مهربون همیشه باشم
تو دل منو سنگ کردی،همه چیمم باخودت بردی
میدونی قسمت تلخش کجاست؟ اونجایی که هیچکس هم درک نمیکنه حال منو...
گاهی وقتا که یادت می افتم عجیب دلم گریه میخواد با صدای بلند آنقدر بلند که خدا هم بشنوه
ولی نمیتونم همش دارم بغضامو قورت میدم
میدونی من متعهد شدم به کس دیگه
ولی انگار زخمام قرار نیست هیچوقت دیگه خوب بشن
هرروز که میگذره بیشتر دارن عمیق میشن ،بیشتر دارم افسرده میشم
مگه تو کی بودی؟!
با دل ویرانه من چه کردی...
میدونی میگن تا زمانی که وقت داریم باید زندگی کنیم ولی حیف که هیچوقت نفهمیدن که زندگی بعضیا فقط با یه نفر شروع و با اونم تموم میشه
بقیه اش تحمله، زندگی نیست...