اخریش ک داییم بود واقعا نابودمون کرد.
مامان من شده بود مثل دیوونه ها .
داییم بیمارستان فوت شد فرداش قرار بود انتقال بدن شهرستان.صبح ساعت ۶ محبورمون کرد ببریمش بیمارستان.
اونجا همش بخودش میپیچید ک زن و بچش چرا نمیان.چرا برادرمو تنها گذاشتن.
میگفتم مادر من.باید کادر اداری بیاد تا اینام بیان...