به خودت قول بده که توی تولد ۱۹سالگیت حالت روبه راه باشه
تولد ۱۸ سالگیم گریه میکردم دوست نداشتم ادامه پیدا کنه ،اینجوری بودم که دیدن ادامه ی زندگیم چیز خوبی نیست الان چجوری تو کمتر از یک ماه چیزی که بیش ازیکساله خراب شده رو درست کنم
انگار همه ی فکر و خیال ها توی یک چشم به هم زدن جمع بشن درون جسم واحدی که ازش هیچ راه فراری نیست.
نه موافق نیستم....خیلی ها با بالاتر رفتن سن شون پیشرفت هم کردن هم معنوی هم مادی
از لحاظ معنوی رو نمیدونم ولی از لحاظ مالی باید پدرت دربیاد تا بتونی به ی موقعیتی برسی ولی آخر همه چیزای مادی بازم بپوچی میرسی قبلش فکرمیکنی حیلی خوشحال میشی وقتی که بهش برسی بعدش میبینی که فکرش قشنگتر بود تا خودش
انگار همه ی فکر و خیال ها توی یک چشم به هم زدن جمع بشن درون جسم واحدی که ازش هیچ راه فراری نیست.