داستان #لاکو 🌱❤️
#قسمت_بیستم و ششم- بخش پنجم
احمد هم این کارو برای من کرد واقعا رفاه داشتم ..
اما اون چیزی که نداشتم شوهر بود ...احمد رفیق باز بود و خوش گذرون ..من می دونستم وقتی میره خارج از ایران چه کارایی می کنه؛ ..
اینجا خودشو توی حزب الهی ها جا زده بود بهش می گفتن حاج آقا ..در حالیکه نمازم نمی خوند ...
احمد یازده سال از من بزرگتر بود ..خوب من سنی نداشتم که خوب و بد رو از هم تشخیص بدم ؛
کاری هم از دستم بر نمی اومد و برای اینکه کارای احمد رو جبران کنم و حرصش بدم ..خیلی کارا کردم ..
ولی اصلا غیرت نداشت براش مهم نبودم اونقدر با زن های زیادی رابطه داشت که منو نمی دید ..
گاهی جلوی چشمش یک کاری می کردم بلکه عصبانی بشه ؛ بهم فحش بده و حتی منو بزنه ....
واقعا دلم می خواست یکبار غیرتی بشه و منو بزنه ...ولی می خندید و اون خنده ها منو می سوزند و بیشتر سعی می کردم بد باشم ...
داستان #لاکو 🌱❤️
#قسمت_بیستم و ششم- بخش ششم
اوایل از خودم بدم میومد شب ها عذاب وجدان می گرفتم و توبه می کردم ....خیلی با خودم در گیر شده بودم ...
ولی کم کم کارای خودمو برای خودم توجیه می کردم ..تا اونجایی که عادی شد ...
اونقدر که روال زندگی از دستم خارج شد ...اونجا بود که سوگند ازم دور شد و هیچ جوری نمی تونستم باهاش ارتباط بر قرار کنم ..
به خدا سعی می کردم ولی نمی شد ....حس می کردم با نگاهش با رفتارش منو تحقیر می کنه ...و تنها همون نگاه های سرزنش آمیز بود که منو می ترسوند ...
تا پدرش سکته کرد ..سوگند از چشم من دید فکر می کرد من اذیتش کردم ...و زندگی ما شده بود پرستاری از یک مردی که حتی به ما نگاه هم نمی کرد ...
من جوون بودم ..وقتی فرزین عاشقم شد فکر کردم چه اشکالی داره منم طعم خوشبختی رو بچشم ....
ناهید_گلکار#
داستان #لاکو 🌱❤️
#قسمت_بیستم و ششم- بخش هفتم
گفتم : سوگند برام تعریف کرده ...من این حرف رو قبول ندارم که آدم برای تنبیه یکی زندگی خودش و بچه اش رو خراب کنه ..
من خیلی مادرا رو می شناسم که به خاطر بچه هاشون پا روی خواسته های خودشون می زارن ..؛ فداکاری می کنن و نمی زارن اونا آسیب ببین ...
حرمت مادری برای همین اینقدر بالاست ...ببخشید شما الان ناراحتم هستین ...ولی همین الان که دارین تعریف می کنین به خودتون حق دادین که توی خونه ای که یک دختر جوون دارین با مردی که این همه از شما کوچکتره ازدواج کنین ..
اگر شما برای هزار نفر تعریف کنین حتی یک نفر به شما حق نمیده .... همه بدون معطلی می فهمن که برای پولتون بوده ..
و با وجود اینکه این همه سوگند به شما گفته بود بازم قبول نکردین ....شیرین خانم به خودتون بیاین ؛ اون مرد اعتراف کرده که به طمع پول و اون خونه اومده سراغ شما ؛؛
بازم میگین به من علاقمند شده بود ؟ ....
#ناهید_گلکار