من مستاجر بودم . پدرم تو زمین پدرشوهرم واسم خونه ساخت . چند روزی میشه وسایلامو اوردیم و چیدیم . قربونی ام گرفتیم گفتم یه مهمونی هم بدم . داداشمم اومد ولی بدون زنش . منم چیزی نگفتم . خونه مون کنار خونه پدرم ایناس . دفعه قبل هممون جمع بودیم گفتیم بریم خونه رو ببینیم همه اومدن جز اون. الانم که اینجوری میکنه . داداشمم طفلی تنها اومده بود برام هدیه هم اورد ولی خب بقیه داداشام با خانومشون میان این تنها .