وای خدا چقدر نخورده ان🥲داستانتو گفتی یاد فامیلای خودمون افتادم
دقیقا اوج کرونا بود بعد اینا کار پیش اومد براشون باید هرماه میومدن تهران. کار برای یه نفر بود اما هر دفعه با یکی میومد بار اخر گفت خانواده داداشم و مادرمم هستن بابام اعصبانی شد گفت اونا دیگه برای چی الان اوج کروناس! دیگه نیومدن خداروشکر
بهشون برخورد
بعد جالبه کلا ما میرفتیم شهرشون مارو تحویل نمیگرفتن