مامانم از بچگی فکر میکرد من اختلالات روانی دارم بخاطر همین هر جا که میرفتم یه کار اشتباه انجام میدادم میگفت عیبی نداره این مشکل داره باید قرص بخوره تا درست شه...
به معلمام یادمه میگفت که این حالت نرمال نداره کاریش نداشته باشین.. ولی معلما و مشاور میگفتن این مشکلی نداره چرا انقد روش برچسب میذارین چند بار بچه بودم قرص بهم دادن بابت اینها... همیشه میبردنم پیش روانپزشک و هی تعریف میکردن بچمون مشکل روانی داره و اینا اونم هی بهم قرص میداد که خیلی تاثیرات بدی روم میذاشت..
وقتی کلاس اول بودم اصلا علاقه به درس و مدرسه نشون نمیدادم... میگفت که این پیش فعاله یه سری مشکلاات عصبی و روانی داره اگه درس نخوند تنبیهش کنید اجازه اش رو دارین...
من که بزرگ تر شدم تا یه جایی تحمل کردم بعدش تصمیم گرفتم یه ادم ساکت و گوشه گیر شم که کسی فکر نکنه مشکلی دارم.. واقعا هیچ مشکلی نداشتم باورم شده بود که ادم خوب و نرمالی نیستم... وقتی 2 کلمه حرف میزدم جلو همه میگفتن که مشکل روانی دارم... اوناهم باور میکردن و کلا از جمع های فامیل دور بودم.. تو مدرسه تا جای ممکن از بقیه فاصله میگرفتم ولی... متاسفانه انقدر منو نمیشناختن که هر سال کلمه اینکه مشکل دارم رو تکرار میکردن.... وقتی روانشاسی چیزی زنگ میزد بهشون میگفت که مشکل داره تحمل نداره نسبت به بقیه بچه ها پرخاش گره و اینا تو پرونده پزشکی ثبتش کنین و تو مشاوره های روانشناسی مشکلی نداشتم ولی وقتی با اونا حرف میزدن فکر میکردن مشکلی دارم...
دیگه خسته شدم اثار اون دوره هایی که به تدریج با این باور روم مونده هنوز هست.. احساس میکنم حتا از جامعه هم حذف شم بازم فکر میکنم که دارم دیگران رو آزار میدم یا عیب های زیادی توم هس هر چی خودمو تغییر بدم که دیدگاه بقیه نسبت به من تغییر نمیکنه...