2777
2789
عنوان

سوتی

| مشاهده متن کامل بحث + 1306 بازدید | 83 پست

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.



۵ سال پیش ک من نامزد بودم بعدازظهر تو خونه با مامانم فیلم میدیدیم گوشیم زنگ‌زد دیدم نامزدمه گف درو باز کن جلودرتونم منم بدون اینکه ب مامانم بگم کیه چی گف پاشدم رفتم در وباز کردم نامزد اومد خونه مامانمم دراز کشیده بود یهو نامزدمو ک دید روسری سرش نبود داد زد بلوزشو کشید سرش ک مثلا موهاش دیده نشه کلا سوتین ایناش بیرون موند😂😂 نامزدمم ک مامانمو اونجوری دید داد زد فرار کرد بیرون😂😂😂 حالا چن ساله هی میگیم میخندیم بابام میگه ب مامانم قضیه تو مال اونیه ک کونشو باز میکنه سرشو میبنده😂😂😂😂 ببخشید طولانی شد امیدوارم خوشتون بیاد



یاد خودم افتادم

توهم مثل من تباه بودی  بعضی از کارام یادم میاد دوست دارم خودمو خفه کنم 

گفتند محبت کنید از محبت خارها گل میشوند                           مامحبت کردیم کسی گل نشد خودمون خار شدیم                   خدایا شکرت بابت تمام نعمت هایی که بهم دادی ❤


سوتی من خیلی زشته هر وقت یادش میفتم بازم میمیرم ازخجالت پدر شوهرمو میبینم.

نامزد بودم رفته بودم خونه پدر شوهرم اینا اونجابحث بود راجب یکی از فامیلاشون که لوزه المعده شو قراربود عمل کنه


شوهرم اومد پرسید چیشده منم گفتم قراره بیضشو عمل کنن😳😳 حالامن قیافه همه چی دونارورگرفته بودم😌


بعد دیدم همه ساکت شدن فهمیدم چه حرفی زدم 😱مردم ازخجالت😰 فقط دوسداشتم یجوری محو شم




۱۷ سال پیش که نامزد بودم همسرم سرباز بود .اومد دنبالم منو ببره بیرون همیشه هم از سر بی مکانی و فرار از حرف میرفتیم پارک که حداقل بتونیم بدون دردسر حداقل دست همو بگیریم😥

شب دیر وقت رسیدیم خونه همه خواب بودن😁 دیگه منتظر اومدن همسرمم نبودن چون دیر وقت بود همسرم رفت یواشکی رختخواب اورد پیش هم بخوابیم

جارو انداخت تو اتاق رفتیم تو جا و شیطنت های نامزدی 🤣 ما هم لخت🤦‍♀️

همونجور که مشغول بودیم یهو در باز شد لامپ حیاط چون روشن بود اتاق کاملا روشن بود 😉

یهو پدرشوهرم وارد اتاق شد

منم هول شدم پتو رو از رو همسرم کشیدم رو خودم 😁😂

یهو همسرم موند لخت لخت

پدر شوهر با دیدن این صحنه

گفت: بسم الله الرحمن الرحیم

خخخخخ

وای چقدر خندیدیم ولی خیلیم خجالت کشیدیم🤣 فرداش من موندمو با کلی خجالت 😁

خودم هر وقت اون صحنه ی شوهرم یادم میفته خندم میگیره دراز به دراز لخخخخخت 😂😂😂😂



۱۷ سال پیش که نامزد بودم همسرم سرباز بود .اومد دنبالم منو ببره بیرون همیشه هم از سر بی مکانی و فرار ...

😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

باید از سمت خدا معجزه نازل بشود...                                          تا دلم باز دلم باز دلم دل بشود...                                            

😅

6سال پیش که نامزد بودیم همسرم به زور از بابام اجازمو گرفت که باهم بریم دزفول مسافرت خونه دخترخاله اش ایام عید بود ما ماشین نداشتیم با اتوبوس رفتیم شب جای ما رو انداختن اتاق شوهرمم زود دست به کار شد یهو خاله همسرم در زد مام پتو انداختیم رومون گفتیم بله یهو گفت این پتو دخترمه گفته این پتو ببر اون بدید وای منو همسرم باهم گفتیم ورش نداری ابرومون رفت 🤣🤣 دیگه خودشم فهمید پتو انداخت رفت بعدش ما پتو ورداشتیم اون دادیم 🤦🤦


روز آخر که اومدیم برگردیم بهمون یه قابلمه کوچیک قیمه دادن برا نهارمون مام رفتیم داخل اتوبوس تازه داشتن مسافرا میومدن من کنار پنجره بودم یهو یه صدای خیلی بد مث بمب اومد همسرم یهو قابلمه غذا از دست من گرفت بدو بدو بیرون رفت منم خشکم زده بود همون جا گفتن صدای کولرش بود خراب شده بعدش با همسرم دعوام شد گفتم به فکر شکمت بودی ولی به فکر من نه اونم همیجوری میخندید هنوز که هنوز میگم کلی میخنده امیدوارم دوست داشته باشید😘😘😅😅




ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792