وارد ۳۶ هفته شده بودم.سارا خیلی بهم وابسته بود.چون طاهر هم بیشتر سر کار بود،وابستگیش به من بیشتر بود
شب که طاهر اومد خونه،بهم گفت برای یه کاری دو روز باید بره قم
همون شب وسایلش رو جمع کردیم
صبح سارا خواب بود،از زیر قرآن ردش کردم و رفت
روزی که قرار بود برگردن،دوستش پشت ماشین نشسته بود و تصادف کردن
البته تصادف سنگینی نبود،ولی وقتی من خبر تصادف رو شنیدم داغون شدم
اون موقع یاد تصادفی که سجاد کرد افتادم و خیلی خیلی حالم بد شد
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 
کیسه آبم پاره شد و بردنم بیمارستان
سارا رو گذاشتن پیش عموش
تو راه هم ترس طاهرو داشتم هم ترس سارا که الان با اون وضع منو دیده و هم بچه
تو همون راه نیت کردم اگر همه چی ختم به خیر بشه،اسم بچه رو علی بذاریم.از ته دلم از امام علی (ع) کمک خواستم
میگمممممم انگار خدا قسم خورده بود ک این خانواده رو با تصادف ب ملکوت اعلا بپیونده🤦
منو بردن اتاق زایمان.مامانم خیلی ترسیده بود
منم همینطور
تجربه ای از زایمان طبیعی نداشتم
تو جزئیات نرم،زایمان اولم زایمان سختی بود
هم فشار روحی هم جسمی
ولی از اون لذتی که بچه اومد بیرون و صدای گریش رو شنیدم نگم براتون...
یه چیز کوچیک و گرم رو‌گذاشتن رو سینم
دیگه گریه هام از درد نبود
از خوشحالی بود
من برای بار دوم مادر شدم❤️
پلیز لایک :)♥
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
