کلاسای ۸ صبح
وقتی که ی درس کسل کننده داشیتم یا استادش خیلی اروم بود 😑 اصلا نمیشد جلوی چشممو بگیرم همش خوابم میبرد
یا وقتی بارون بود و هوا سرد مجبور بودم تو خوابگاه اماده بشم بعد میدیدم بچه های دیگه کلاس ندارن خوابن 😫 خیلی سخت بوددد
روزایی که از کلاس میومدم غذا نداشتم باید ی ساعت درست میکردم(اخه من کلا خوابگاه بودم دانشگامم مازندران بود ) همش هواش بارونی بود 😂
و بدترینش روزایی بود که به امید اینکه ماشین هست دیرتر بیدار میشدم بعد میدیدم ماشین نیست و به حالت دو باید خودمو میرسوندم دانشگاه 🤦🏻♀️
ساعت های ظهرم خیلی سخت بود از سلف میومدیم تازه غذا خورده بودیم بعد باید میرفتیم سر کلاس استادم همش گیر میداد سوال میپرسید
ولی در کل خیلی دوسش داشتم اون موقع نفهمیدم این دوران چه زود میگذره الان واقعا دلم تنگ شده برای اون روزا
اولین تجربه غذا درست کردن، شستن تمام لباس ها، مستقل بودن و خرید کردن، دنبال همه کارام باید خودم میرفتم و مهم ترینش ازادی بود چون پدرم همیشه سختگیری میکرد ولی من دوران دانشگاه خیلییی ازاد بودم
الانم که شوهرم کردم بازم به دوران بابام برگشتم 😂😂