ازدواج

آخه قوی یعنی چطوری باشم مثلا ؟ خب من مثلا موقع صحبت با کسی خیلی متین و آرام و با اخلاق و با خنده صحبت میکنم 

آخه چند تا خواستگار اومده خودش که نتونسته تصمیم بگیره به حرف مامان باباش هم گوش نداده البته خب اون خواستگار ها برای اون که دختر نجیبی هست حیفه فقط من هستم که دوسش دارم وگرنه اگر علاقه نبود دخترهایی با شرایط بهتر واس من هست

من پسر مذهبی هستم از پارسال که بابام به باباش گفت همش میخواستم نظرشو درموردم ولی توی این یه سال چند بار میخواستم بهش بفهمونم ولی عقب میکشیدم خودمو چون هم خجالت میکشیدم هم میگفتم نکنه ازم ناراحت بشه بعدشم می گفتم برای پسری مثل من خوب نیستش ولی با دوستم صحبت کردم و با چند تا مشاوره صحبت کردم دوستم گفت اگر واقعا میخوای چرا داری خودتو اذیتبه میدی دلتو بزن به دریا بهش بگو من سه بار استخاره کردم که سه بارشم گفتن خیره اقدام کن منم بخاطر همین پیام دادم حتی پیام رسید ولی نگاه نکرده بود فعلا پیام رو منم سریع پشیمون شدم پاکش کردم با خودم گفتم تا کی باید اینقدر عذاب بکشم پیام بده همه چی رو بگو منم خب چند روز قبل رفته بودیم خونشون بهم گیاه الوورا داده بود آخه الووررا دوست دارم یعنی گفتم ماشاالله چقدر رشد کرده اونم داد بهم البته دو سه تا داشتند .گفتم برای خودت چی گفت این همه رو من چکار میخوام .به بهانه اون که دستت درد نکنه دادی و چطوری باید توی گلدون کاشت و این چیزا پیام دادم بعد چند روز همه چی رو پیام دادم گفتم اونم بعد دوهفته جواب مثبت داد یعنی گفتچی بر فرض اینکه جوابم مثبت هست الان میای خواستگاری یا بعد استخدام منم گفتم تو کدومشو میگی گفت واس من فرقی نمیکنه ولی اون موقع آماده تری منم گفتم نظر منم همینه خلاصه دیگه مثلا چند تا سوال داشت ازم میپرسید درباره گوشی و این چیزا من جوآب میدادم یا از روحیه هم باخبر میشدیم که اینطوری شد عادت شد دوماه پیام دادیم بهش گفتم ببین این صحبت کردن هارو به قصد دوست دختر دوست پسر نزاریا چون قراره ازدواج کنیم به قصد آشنا شدن بیشتر بزار بعدش حتی مثلا میگفت تو برای عقد فلان لباس رو بپوش منم فلان و این چیزا 

بله شما درست میگید .نمیدونم چند سال ازم بزرگتر هستید و چقدر تجربه دارید ولی قشنگ راهنمایی ام میکنید ممنونم.بله همش میخواستم بخاطر درس دیگه پیام ندم ولی با خودم می گفتم نکنه یه وقت به پیام ندادن عادت کنه و سرد بشه ولی خب وقتی پیام میداد جوابشو میدادم یا مثلا صبح ها خودم یه صبح بخیر اینا میگفتم .حتی اینم بگم شاید نود درصد شروع کننده پیام این بنده خدا بود یعنی تا انلاین میشدم می دیدم نوشته درحال نوشتن انگار علم غیب داشته کی انلاین میشم یا حتی زمان های دیگه شاید بتونم بگم اول خودش پیام میداد .من میخواستم پیام دادن رو کم یا قطع کنم حتی به خودشم گفتم .گفتم که میخوام یکم کمتر.پیام بدیم چون درس دارم ولی میترسم ازم سرد بشی و ولم کنی و میخوام بگم بابام بیاد با بابات صحبت کنه حداقل نشون بشیم خیالم راحت بشه . میدونم نباید میگفتم میترسم ولم کنی و خیالم راحت نیست ازت خب تجربه نداشتم . .اونم گفت بابا برو با خیال راحت درستو بخون من که گفتم خیالت راحت باشه من که نمیخوام غولت بزنم .حتی یه بارم گفت میخوای بگو بابات بیاد خواستگاری بعدش گفتم واقعا گفت نه شوخی کردم .یه لحظه به ذهنم این اومدش.

من بعد اینکه این کارو کرد برای اینکه از این ناراحتی و غمگینی راحت بشم می گفتم این همه دختر هست که منو با همچنین خصوصیاتی ببیینن علاقه بهم پیدا کنن چرا باید من باید اینقدر محبت کنم و این متوجه نشه.خب نمیخوام از خودم تعریف کنم ولی توی شهرمون از همشهریان بگیر تا مسئولین شهر روی من حساب دیگه باز میکنن و از من تعریف میکنن و خوششون میاد ازم حتی میتونم برم خواستگاری دخترشان ولی با خودم میگم این چیزا مطرح نیست زیاد واسم من به همین دختر با اینکه از نظر فرهنگی مالی مذهبی و اخلاقی پایین تر هستن و حتی پدرش که پسر عمم میشه اعتیاد به تریاک داره و خسیس و زیاد منطقی نیست ولی بازم دوسش دارم

پدرم هم دیده بود حالم اینطوری هست برای اینکه بهم دلداری بده میگفت این دختر باید بیاد مسجد که نماز میخونی داد از خوشحالی که تو میخوای باهاش ازدواج کنی پس.چرا اینطوری میکنی .میگفت این همه دارن توی شهر تو رو تعریف میکنن ولی من توی دلم اصلا به این حرفا واکنش زیاد نشون نمیدادم و می گفتم من اینو دوست دارم و این چیزا مهم نیست زیاد