بیاین خاطره شب عروسیم براتون تعریف کنم ببینین بدشانس تراز منم هست😑

😅😅😅 تورو در حال تقلا تصور کردم وسط حضار محترم 😅😅😅

عروسی منم

قرارشد عروسی نگیریم وفقط برم ارایشگاه و اتلیه

و چون همسرم پول زیاد نداشت از دوستم لباس عروس گرفتم ولی حدود 15 سانت زیپ بالا نمیرفت و تنگ بود خلاصه داخل ارایشگاه که لباسم راتنم کردم ارایشگر دلش واسم سوخت و بابت ارایش تخفیف خیلی خوبی داد

چقد تو بی نظمی دختررررررر 

پربازدیده لطفا برای سلامتی وظهور امام زمان(عج) صلوات بفرستین

نیشمم باز بود🤦🏻‍♀️

از حرص

خب چرا؟؟؟

وای الهیی😂😂😘😘ببخشید ولی خیلی خندیدم.دلت شاد بشه الهییی🤣🤣

یعنی جی دامادرفته دیگ بشوره مگه میشه؟ به خداتو این سایت چه چیزا که نشنیدم.واقعا داری جدی میگی؟

من پاشنه ۱۵ سانتی پام بود،ولی ساپورت پوشیدم چون خطر بالا رفتن دامن لباس عروس زیاده یهو میبینی شرفت به باد رفته😂
😂😂😂😂😂تازه تو حیاط که گوسفند جلو پام کشتن😣
لباسم بالا گرفتم که خونی نشه قششنگ تا بالا زانوم معلوم بود خدا رحم کرد ساپورت پام بود😐
😂

منم خیلی بدشانسی آوردم روزعقدوعروسیم .

ازبرق آرایشگاه رفتن ولباس تنگ بودن تاااا باراول بله گفتن وپرت شدنم ازپله های تالار😂😂

دیگه نصف نی نی سایت منوازرواین خاطره هاوبدشانسیام میشناسن 😅😅

کاش میشد اون یه تیکه رو ببینم 😅😅😅

خانما بیاین تاپیک اخرم لطفا ازمایش میخوام بدم اونایی که ازمایش هورمون دادن بیان بگن سوالمو لطفا با اجازه اسی 

عین این بلا که چه عرض کنم چون ما اولش فکر کردیم بلاست اما الان دیدیم خیر بوده

عین این ماجرا برای دختر جاریم اتفاق افتاد

بمیرم برای دلش😢

پسره کلی هندی بازی دراورد و میخوامت و این حرفها

اومدن خواستگاری 

مامانش و مامانبزرگش که کلیییی باد کرده بودن و توی قیافه بودن

دیگه حرفها زده شد و مهریه رو بریدن

قرار شد هفته بعد جشن نامزدی باشه

فردای مراسم خواستگاری،دخترجاریم رفت کلاس زبان که بعد پسره بیاد دنبالش و برن بگردن

کلاس زبان تموم شد و گوشی پسر خاموش

هررر چی طفل معصوم زنگ میزنه پسره جواب نمیده.زنگ میزنه به مادر نامزدش که از ارش خبر ندارم و نگرانم

مامانش میگه مگه بهت نگفته؟اون تورو نمیخواد

واااای خدایا

این شب قبل عاااشق بود الان فارغ؟!

به همین راحتی همه چیو تموم کرد

طفلک دختر جاریم داغون شد

بدیش هم به این بود که همکار بودن و چشم تو چشم

دختر جاریم امیدوار بود که برمیگرده توی ماه دوم که ذوق داشت که داره بهش توجه میکنه،پسره کارت عروسی پخش کرد

بازم دختر جاریم داغون شد

به سال نکشیده طلاق گرفتن و الان پسره مرتب شیفت شب کار برمیداره تا بتونه قسط مهریه بده

دختر جاریم هم ماشالله با یه پسر عاااالی و آقا ازدواج کرد

اخی منم هم سن شما بودم ۴۰ کیلو بودمو

اسی من اگه از عروسیم بگم خون گریه میکنی تازه ۱۵ سالم بود ازدواج کردم تو ۱۶ عروسی بود مامانم اینا چون دوتا خواهر پشت سر هم عروس شدیم یکم دستشون تنگ بود من تو خانواده ای بزرگ شده بودم که پول براشون انقدرا هم مهمو نبود ولی شوهرم بر عکس پول از همه چیز براش مهم تره چند روز قبل عروسیم سر خرید لباس باهم دعوا کردیم اخرم مامانم نصف پول رو داد تا لباس مورد علاقم رو بگیرم ارایشگر که هیچ یه خاله تازه کار داشتم که پول اونم مامانم داد وگرنه میگفتن خاله شوهرم که اصلا خودشم بلد نیست ارایش کنه و یه دوره کوتاه کنار یه ارایش گر بوده ارایشم کنه .اصلا اونا بکنار سر پول شب حنایی که مامانم برام گرفته بود یک کتکی بهم زد درست تو شب اول ازدواجمون قبل هر چیز مرض پول گرفته بود کلی کتکم زد و گفت بیا برو خونه بابات سر ابروی بابام اوشب پست و غداب دهندرو تحمل کردم الان باهاش فقط زندگی میکنم همین در کل بعد چندین سال باز دلم از پره ولی چاره ای نیست الان خودت رو سر یه همچین چیزایی ناراحت نکن مهم رفتار شوهرت بوده