سر شام بودیم شوهرم گفت ازت متنفرم هر چه قدر هم با خودم کلنجار میرم بهت احساس داشته باشم نمیتونم
منم بدون حرف پاشدم بعد شام سفره رو جمع کردم یه تشک از اتاق برداشتم بردم اتاق دخترم که دیگه تو اتاق اون بخوابم
من سر خانواده باهاش خیلی درگیر شده بودم
اون کاملا با خانواده من قطع رابطس بعد من باید هر روز برم خونه مادرش
ماهی یه بار برم خونه بابام
هر شب از سرکار میره ۲ساعت خونه باباش
هر جا بریم مادرش میاره (حتی رستوران )
آمار همه چی به مامانش میده سر این چیزا خیلی باهاش بحث کردم
میدونم حرف دلش رو زده چون دروغ گو نیس
میدونم ازم متنفره بنظرتون دیگه منم بی تفاوت شم؟؟؟؟؟