گر تو باشی نباشی مهم نیست، این همان جملهی آخرم بود
نقش یک سرو قامت خمیده، آخرین برگ این دفترم بود
زادهی دردم و زادهی غم، دختری از تبار سکوتم
سرنوشتم تباه است زیرا، مادر غصهها مادرم بود
سوختم با تمام وجودم، در بلندای یلدایی درد
آمدی در سحرگاه تردید، پیش پای تو خاکسترم بود
آمدی فکر کردی بهار است، لاله در لاله دیدی کنارت
لالهها داغ سرخ است و باران، جاریِ این نگاه ترم بود
واژه کردم تمام خودم را، تا نوشتم غزلواره از درد
این چه شعر غمآلودهای شد، آه از این غم که در باورم بود
فکر کردن به آن شب که رفتی، لحظه در لحظههایش عذاب است
رفتنت را نمیگویم اما، حرفهایی که پشت سرم بود
رفتی و ماندم اینجا شکسته، بین این نیش و زخم زبانها
این قفسها که دورم کشیدند، مرگ آرام بال و پرم بود
فصل پایانی دفتر من، روزهای "غزلبانویی" داشت
چونکه تو بودی واین دلیلِ، سرنوشت عذابآورم بود
غزلبانو#