ی بارخونه مادربزرگم بودم منودخترخالم بودیم داشتیم حرف میزدیم من ازپشت پنجرموهای دایی جونم دیدم صداش زدم دایی امیر ولی جواب ندادتکون نخورد منم رفتم توی حیاط ولی هیچکس نبود دایی امیرم بعددوساعت اومدخونه بهش گفتم توپشت پنجرع بودی گف ن بعدیهو گف عارع عارع من بودم اخ خونه مادرجون یکم وحشتناک آدم میترسه