یک روز مردی که بسیار برونگرا بود نزدم آمد، همیشه از صبح تا دیر وقت سرش شلوغ بود.
به او گفتم:
حداقل یک ساعت در روز باید بی حرکت بنشیند و بیندیشد که چه میکند؟
و او پاسخ داد:
آیا میتوانم با همسرم پیانو بزنم، یا برایش کتاب بخوانم، یا ورق بازی کنم.
متاسفانه او نمیخواست از این ایده جدا شود، بلکه میخواست یک نفر همیشه در کنار او باشد، سرانجام که منظورم را فهمید
گفت:
اما در این صورت کاملاً افسرده و غمگین میشوم.
و من باز به او گفتم:
میخواهم افسرده شوی و مشاهده کنی که چطور زندگی میکنی و ببینی چگونه مصاحبی برای خودت هستی!
اما متاسفانه او در مقابل انجام این کار مقاومت میکرد، چون وقتی که تنها میشد تبدیل به بدترین مصاحب برای خودش میشد.
✍️ 👤 کارل_گوستاو_یونگ