خیالات بچگیاتون😀

__آلیسا__

مدیر استارتر

عضویت: 1399/05/01

تعداد پست: 376

وقتی که بچه بودین چه توهم یا خیالاتی داشتید؟

من همیشه فکر می کردم که بچه ها نمی میرن

شوما هم بیاید تعریف کنید

نیازی به پرواز نیست...همین پایین از خیلیا بالا ترم😔💎

1399/07/02

01:33

21 نفر لایک کرده اند ...

اظهار نظر

مشاهده افراد آنلاین

خدایا_تو_بهترینی

عضویت: 1399/05/02

تعداد پست: 4880

در خیالاتم ساعت برنارد داشته باشم😭😭هنوزم بهش فک میکنم لعنتیو

1399/07/02

01:34

143 نفر لایک کرده اند ...

شکلات۱۲۳۴۵۶

عضویت: 1399/01/03

تعداد پست: 20903

من فکر میکردم بزرگا مدفوع نمیکنن😬

من نه منم نه من منم😎

1399/07/02

01:34

38 نفر لایک کرده اند ...

مامان_ستایش

ببین نظرات اینجا خیلی خوبه ها ولی تهش ادم نیاز داره یه ادم متخصص بهش بگه چیکار کنه. من خودم هربار مساله اینجوری برام پیش میاد میرم سراغ دکترساینا. بیا اینم لینکش بعد تازه خیالمم راحته که اگر مشکلم حل نشه پولمو کامل برمیگردونن.

s_army

عضویت: 1399/03/22

تعداد پست: 15995

خدا شاهده فک میکردم پشت کمد یه دنیای مخفی وجود داره که آدم کوچولو ها اونجا زندگی میکنن😂

1399/07/02

01:34

98 نفر لایک کرده اند ...

se_m

عضویت: 1398/06/22

تعداد پست: 8735

منو از رواق های توی حرم گرفتن

ب فرزندی

داغ جوون‌دیده ی پر‌پر منم..مسلخ سروای تناور منم.. باغ گل بی بر و بی برگ،من.. غربت آهوی جوون مرگ،من.. ناجی باغ گل بی برگ کو؟.. ضامن آهوی جوون‌مرگ کو؟.. شب شد و پیک تب و غم سر رسید،.. عطر گلاب از خود قمصر رسید.. chavoshi ❤

1399/07/02

01:35

39 نفر لایک کرده اند ...

lissy

عضویت: 1399/04/28

تعداد پست: 3343

انقد میگفتن خدا تو آسمونه فک میکردم آسمون خداست🤦🏻😑

خدایا بر زبان ما "شکر" را جایگزین "ناله و غرغر" بفرما

1399/07/02

01:35

56 نفر لایک کرده اند ...

__آلیسا__

مدیر استارتر

عضویت: 1399/05/01

تعداد پست: 376

من فکر میکردم بزرگا مدفوع نمیکنن😬

😳😂😂

نیازی به پرواز نیست...همین پایین از خیلیا بالا ترم😔💎

1399/07/02

01:35

3 نفر لایک کرده اند ...

mahboooobeh5

عضویت: 1398/12/20

تعداد پست: 16131

فکر میکردم متخصص مغز و اعصاب میشم🥴😅 این همه تخصص نمیدونم چرا به اون گیر دادهدبود😅

دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه می‌خواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃 امضامو هفته‌ای یکبار بروز میکنم🤗😍

1399/07/02

01:35

30 نفر لایک کرده اند ...