رديف اما نمي خواهد، غزل هايت .........غزل بانو
که طوفان کرده اي با شعر نيمايت.........غزل بانو
تو ازخورشيد مي گويي نمي داني که مي سوزد
دلم از هرم گرماي نفس هايت...........غزل بانو
تو ازساحل ،تو از دريا ،.......تو از کوچ پرستوها
وغافل گشته اي...... از مرگ قوهايت غزل بانو
چرا از نرگس مست و شب و مهتاب مي گويي؟
نمي داني چه کرده ؟.....عطر موهايت؟ غزل بانو؟
اگر قابل بداني .... سفره درويشي مارا
شبي مارا مفرح کن ،زغوغايت غزل بانو
لبانت گل دهانت گل اگر حتي شده قدري
معطر کن لبانم را....... ز نعنايت غزل بانو
دريغا ازبهشتي که سرودي تو ......براي او
نمي داني چه کرده .....شاخ طوبايت غزل بانو
گهي از کوه مي سازي گهي برباد مي خواني
نمي خواهي يکي را .......غرق دريايت؟ غزل بانو؟
پيامم را فرستادم برايت با دوصد بوسه
الهي برسرپا........ طاق کسرايت غزل بانو
تماما منتظر ماندم..... نگاهت را بگرداني
بگردم دورتو با چشم شهلايت غزل بانو
نمي داني که مي پرسد دل بيچاره ام ازمن
دليل اين همه راز و معمايت ......غزل بانو
ندارم پاسخي دردا ،سکوتم مي کشد آخر
مرا درلابلاي .......اين غزل هايت غزل بانو
سلام بانو جان خوبی عزیزم 😍🍀🦋🌹