سلام ..من از خودع بچگی تاحالا بدبیاری رو بد بیاری . یعنی اینجوری بگم ن از خواهر شانس اوردم ن از برادر .هیچ کیم دوسم نداشت ونداره یه کم ک بزرگتر شدم تو مدرسه همیشه همه بدبودن باهام هیچ وقت هیچ محبتی ندیدم بخدا که بزرگ نمایی نمیکنم واقعا از لحاظ روحی شکنجه شدم من براهمه سعی کردم خوب باشمو مث یه هم خون دونستم دوستامو اطرافیانمو اما هیچ خیری از هیچ کی ندیدم جز عذاب بعدهم ک شوهر کردمو اونجام هرروز عذاب روی عذاب بهترین روز ها باید میشد بدترینها شد تا امشب پیش هیچ کس نگفتم درد دلمو اما واقعا دلم گرفته پیش کی شکایت کنم چکار کنم که عوض شه این مسیر ..باشوهرم مستقل شدیمو شهر دیگه اومدیم چن سالهه اما اینجام تنها سخت بدون رفیق .بدون بچه .باهزارتا مشکلات و تلخی ها میسازم ولی همیشه هم سر یه چیز کوچیک کلی ناراحتم میکنه هرچی بهش میگم توروخدا بخاطر خدا میای خونه یه ذره روخوش باش .برام وقت بذار منم تنهام ن خونواده ای هیچ کی پیشم نیس تو شهر غریب دارمو تو خداهم که یه بچه نمیده نمیدونم اخه مگه من فولادم این همه صبر کنم توروخدا بگین چکارکنم .هرچی نذر میدم دعا میکنم چله شرکت میکنه خدا کمکم کنه وضعم تغییری نمیکنه .نه جایی میرم نه کسی روزا ک تنهام میادخونم اخه چقد تنهایی چقد 😢😢😢