در یک غروب همراه سایه ها خواهم رفت...
تو برایم گل های یاس هدیه خواهی آورد
در یک گورستان مه آلود
و باران... سنگ روی سینه ام را خواهد شست
این اولین دیدار خواهد بود پس از ماه ها
از آن پس هر شب به دیدارم خواهی آمد و بهشت
را عطرآگین نفست خواهی کرد...
پا روی چمن های شبنم زده می گذاریم تا دامنه ی
کوه می رویم دستت را در دستم می گیرم و تا بالای قله
تو را با خود می برم
جایی که هیچکس غیر از باران و مه و قله گفتگوهای
بی کلام ما را نشنود
دستانم را حلقه ی گردنت می کنم و سردترین
بوسه را بر پیشانی عرق کرده ی می گذارم و
تو در آن لحظه از خوابی سحرگاهی بیدار می شوی
مضطرب و لرزان ...
و من شادمان از دیدارت بال می گشایم تا عرش
تا خلوتگه فرشتگان...