هوا خواه توام جانا و می دانم که می دانی
تو سوز غصه هایم را فقط ازشعر می خوانی
نگفتی بعد تو شاید بمیرم من ز تنهایی!
ندیدی حال زارم را سفر کردی تو پنهانی
شدم آواره ی شهری که خالی بوده از بویت
از این کوچه به آن کوچه نجستم ازتو عنوانی
چه شبها برلب ایوان نگاه آسمان کردم
سراغت را گرفتم از،خدا، با چشم گریانی
همه دیدند حالم را ،به لبخندی گذر کردند
شدم مجنون بی لیلا ز حالات پریشانی
تمام روزهایم را بدون تو به شب کردم
نبوده زندگی بر من، اسیری بود و زندانی
به قاب خالی عکست همیشه خیره می ماندم
سوالم بود همواره ،گذشت از من به آسانی؟،
گذشته سالها و من شدم پیری، لب ایوان
دوباره غرق رویایم، امان از روز بارانی
#نازبانو