ای سنگ فرش که شب های بی سحر
تک بوسه های پای مرا نوش کرده ای
ای سنگ فرش راه که در تلخی سکوت
آواز گام های مرا گوش کرده ای
هر رهگذر ز روی تو بگذشت و دور شد
جز من که سال هاست کنار تو مانده ام
بر روی سنگ های تو با پای خسته آه
عمری بخیر پیکر خود را کشانده ام
ای سنگ فرش هیچ در این شام تیره ژرف
آواز آشنای کسی را شنیده ای ؟
در جستجوی او به کجا تن کشم دگر
ای سنگ فرش گم شده ام را ندیده ای؟... 