
یه روز یه پسره تو خیابون با دوستاش قدم میزد
همینجور که به اطراف نگاه میکرد
یهو نگاش از یه تصویر رد شد
ولی سریع برگشت رو اون تصویر ....
یه دختر خوشگل با نازِ خندش ....
دست تو دست یه پسر خوشتیپ ....
دختره بود تو بغل پسر خوشتیپه.....
قدم به قدم رفت عقب چشمای پر از اشکش
دوستاش پرسیدن چت شده... چرا عقب میری.... چرا چشمات خونی شده ....چرا اشک توشه....
وایساد ....یه نگاه به دوستاش کرد ....
بلند گفت قدم اول.....رفت سمت اتوبان....
قدم دوم.....صدای بوق ماشینا....
قدم سوم ......نگاه دختره افتاد به پسره....
قدم چهارم ......دستای دختره از دستای پسره اومد بیرون
قدم پنجم.....دختره فریاد کشید وایسا نکن .....
قدم شیشم ....دختره داد زد غلط کردم نکن .....
قدم هفتم...... اشکای دختره ریخت
قدم هشتم .....لبخند تلخی میاد بین اشکای پسره
قدم نهم ......صدای فریاد نهههه مواظب باشِ دختره
قدم دهم ..... یه چیزی خورد به پسره.....
قدم یازدهم......پرت شدن رو هوا .....سقوط کردن رو جدول
.....صدای داد زدنای دوستای پسره .....صدای غلط کردمای دختره....
صدای ۱۱۰ .......صدای امبولانس ...صدای چرخ برانکارد
صدای التماس دختره .....صدای خدایا رحم کن دوستای پسره
صدای بوق ممتدِ دستگاه .......ملافه سفید......چشای بسته
......صدای تسلیت میگم غم اخرتون باشه دکتر.......
صدای فریاد مادر ....خدایا بچم ......
صدای گریه پدر .....خدایا اخ کمرم .....
صدای زمین خوردن دوستاش.......
صدای غلط کردم فقط برگرد دختره.....
لباس مشکیه مادر......
وجود خالیه پسره......
کمر شکسته پدر.....
پشیمونیه دختره......
^^^^^^الیاس^^^^^^