2777
2789
عنوان

«شعر ٢»

| مشاهده متن کامل بحث + 18212 بازدید | 2686 پست

من پشت پلک های خودم گریه می کنم

شب را در انتهای خودم گریه می کنم


هم زنده در ملافه فرو می روم به مرگ

هم مرده در رثای خودم گریه می کنم


نامه نوشتم از تو به خود گفتمم بیا

در نامه ات برای خودم گریه می کنم


می گویم آه...نامه رسیده...بیا برو....

افتاده ام به پای خودم گریه می کنم


این نامه مملو از مه و ابر است پس چرا

جای تو هم به جای خودم گریه می کنم؟!


من می رود سراغ خودش را بگیرد و

من پشت رد پای خودم گریه می کنم


باران گرفته صحن اتاق مرا بخند...

از شوق پا به پای خودم گریه می کنم

😔❤

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم 🖤❤ خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم ❤🖤

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

می دونی چی خیلی وحشتناکه؟!

اینکه جلوی دلبستگی رو نمیشه گرفت...

اولش قرص و محکمی، حد و حدود میذاری واسه آدما، واسه خودت؛

اما از یه جایی به بعد از دستت در میره...

چشم باز می کنی و می بینی گیر افتادی!

اینجور وقتا انکار کردن دست و پا زدنِ بیهوده‌س، بیشتر فرو میری...

میگی نمی خوام ولی شدید تر می خوای...

انگار هر قدمی که برای دور شدن از دلبستگی برداشتی اون یه قدم بهت نزدیکتر شده،

بی اونکه بفهمی:)




وقتی آگهی های ترحیم را می خوانم همیشه سن متوفی را نگاه می کنم.

ناخودآگاه عدد را با سن خودم مقایسه میکنم.

فکر می کنم، چهار سال مانده. نه سال دیگر. دو سال دیگر می میرم.

قدرت اعداد هیچگاه به اندازه ی وقتی که برای محاسبه ی زمان مرگمان ازشان استفاده می کنیم نمایان نمی شود.

بعضی اوقات با خودم چانه می زنم. دوست دارم شصت و پنج سالگی بمیرم؟ چنگیز خان هم شصت و پنج سالگی مرد. سلیمان محتشم هفتاد و شش سال عمر کرد. بد هم نیست، خصوصا با حال و روز الانم، ولی وقتی به هفتاد و سه سالگی برسم نظرم چه خواهد شد؟


👤دان دلیو


❤️

ماندن "مرد" می خواهد.

پشت کسی که آمده ای و اهلی اش کرده ای را دم به دقیقه خالی نکردن "مرد" می خواهد. 

مردانگی به منطقی بودن نیست. 

عشق و عاشقی کردن "مرد" می خواهد. 

احساس امنیت "مرد" می خواهد. 

شانه شدن برای دلتنگی های زنی که دوستت دارد "مرد" می خواهد.

مردانگی به موهای سفید کنار شقیقه ها نیست. 

مردانگی اصلا به مرد بودن نیست! 

ماندن "مرد" می خواهد. 

ساختن "مرد" می خواهد. 

بودن "مرد" می خواهد.

بدبختانه تمام خوشبختی های کوچک و ساده ی دنیا "مرد" می خواهد،

و از همین رو کار جهان رو به خوشبختی نیست!🍁🍁

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم 🖤❤ خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم ❤🖤
🌹 من همزمان عاشق دو نفر بودم یکی تویی که خودت بودی و‌ یکی تویی که در من بود بعدها که تو را از دست د ...



ای کاش دو نفر بودم

یکی کنار تو راه میرفت و لبخند میزد

آن یکی

دورتر می ایستاد

نگاه مان میکرد و

از ذوقش جیغ میکشید...



یاسمن رمضانی

ترجمه‌ی متون فنی به نفع خیریه       ***به دلایلی نمیتونم درخواست دوستی قبول کنم. ببخشید دوستای عزیزم***

آن‌قدر بیهوده گردیدم که گردون گفت بس

وآن‌قدر دیوانگی کردم که مجنون گفت بس


با وجود وصل، دوش از گریه آرامم نبود

آن‌قدر خون از دل افشاندم که جیحون گفت بس


از درون پرده می‌نالد دل از هجران مِی

ساقیا باور مکن گر لب ز بیرون گفت بس


رشتهٔ تسبیح اشکم ناگهان بگسست دوش

آن‌قدر دردانه افشاندم که سیحون گفت بس


صاحب حال درون قال برون را برنیافت

بحث حکمت چون مکرر شد فلاطون گفت بس


حرص را چشم از نثار گریه‌ام گردید سیر

سیم اشک آن‌مایه افشاندم که قارون گفت بس


بس‌که «طالب» بر تَر و خشک جهان نالید زار

بحر گوش از ناله‌اش بگرفت و هامون گفت بس‌


طالب‍ آملی🍀


دوستت دارم ای خیال لطیف ....دوستت دارم ای امید محال... 🍂🖤
طبیب درد بی‌درمان کدامست رفیق راه بی‌پایان کدامست اگر عقلست پس دیوانگی چیست وگر جانست پس جانان ...

دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمی‌دانم!

همه هستی تویی، فی‌الجمله، این و آن نمی‌دانم!

بجز تو در همه عالم دگر دلبر نمی‌بینم؛

بجز تو در همه گیتی دگر جانان نمی‌دانم...

عراقی#  

حضرتِ درمان بیا...!💛                                                اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیکَ الفَرَج؛ آمین.

شادی داشتنت
شادی بغل کردن سازیست
که درست نمی شناسمش
درست می نوازمش

نت به نت
نفس در نفس

تو از همه جا شروع می شوی
و من هربار بداهه می نوازمت
از هر جای تنت
سبز آبی کبود من
لم بده، رها کن خودت را
آب شو در آغوشم
مثل عطر یاس فراگیرم شو
بگذار یادت بگیرم



عباس معروفی

ترجمه‌ی متون فنی به نفع خیریه       ***به دلایلی نمیتونم درخواست دوستی قبول کنم. ببخشید دوستای عزیزم***

عاقد گفت عروس خانوم وکلیم ؟

گفتند عروس رفته گل بچینه، دوباره پرسید وکیلم عروس خانوم ؟       عروس رفته گلاب بیاره

عاقد گفت : برای بار سوم میپرسم ؛ عروس خانوم وکیلم ؟

عروس رفته      عروس رفته بود !!

پچ پچ افتاد بین مهمانها، شیرین 13 سالش بود

وراج و پر هیجان، بلند بلند حرف میزد و غش غش میخندید.  هر روز سر دیوار و بالای درخت پیدایش میکردند.

پدرش هم صلاح دید زودتر شوهرش بدهد !


داماد بد دل و غیرتی بود و گفته بود پرده بکشند دور عروس.

شیرین هم از شلوغی استفاده کرده بود و چهار دست و پا از زیر پای خاله خانباجی ها که قند می ساییدند، زده بود به چاک .       مهمانی به هم ریخت؛

هر کس از یک طرف دوید دنبال عروس مهمانها ریختند توی کوچه..

شیرین را روی بام همسایه پیدا کردند، لای طنابهای رخت

پدرش کشان کشان برگرداندش سر سفره ی عقد.

گفتند پرده بی پرده !

نامحرمها رفتند بیرون کمال محکم مچ دست شیرین را سفت نگه داشت.

عاقد گفت اسغفرالله برای بار دهم میپرسم وکیلم؟

پدر چشم غره رفت و مادر پهلوی شیرین را نیشگون ریز گرفت.     عروس با صدای بلند بله را گفت و لگد زد زیر آینه...   زن ها کل کشیدند و مردها به هم تبریک گفتند.

کمال زیر لب غرید که آدمت میکنم جوووجه و خیره شد به تصویر خودش در آینه ی شکسته...

فردای عروسی شیرین را سر درخت توت پیدا کردند !

کمال داد درختها را بریدند سر در دیوارها هم بطری شکسته گذاشتند          به درها هم قفل زدند ...

اسم عروس را هم عوض کردند و کمال گفت چه معنی داردکه اسم زن آدم شیرینی و شکلات باشد !!

شیرین شد زهره.

زهره تمرین کرد یواش حرف بزند. کمال گفت چه معنی دارد زن اصلا حرف بزند؟ فقط در صورت لزوم !      آنهم طوری که دهانت تکان نخورد.

طوری هم راه برو که دستهایت عقب جلو نرود به اطراف هم نگاه نکن فقط خیره به پایین یا روبرو.

زهره شد یک آدم اهنی تمام و عیار. فامیل ها گفتند این زهره یک مرضی چیزی گرفته

آن از حرف زدنش ،آن از راه رفتنش.       کمال نگران شد، زهره را بردند دکتر

دکتر گفت یک اختلال نادر روانی است !!

همه گفتند از روز عروسی معلوم بود یک مرگش میشود

الان خودش را نشان داده.

بستریش که کردند کمال طلاقش داد ...

خواهر ها گفتند دلت نگیره برادر!

زهره قسمتت نبود . برایت یک دختر چهارده ساله پسندیده ایم به نام شربت!!😔❤

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم 🖤❤ خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم ❤🖤
تو به صد آینه از دیدنِ خود سیر نِه‌ای من به یک چشم ز دیدار تو چون سیر شوم؟!


جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش؛

گر در آیینه ببینی؛ برود دل ز برت...!

سعدی#  


حضرتِ درمان بیا...!💛                                                اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیکَ الفَرَج؛ آمین.

@ارمند  


حکایت باران بی‌امان است
این گونه که من
دوستت می‌دارم
شوریده‌وار و پریشان باریدن
بر خزه‌ها و خیزاب‌ها
به بی‌راهه و راه‌ها تاختن
بی‌تاب، بی‌قرار
دریایی جُستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بی‌قرار است
این گونه که من دوستت می‌دارم



شمس لنگرودی

ترجمه‌ی متون فنی به نفع خیریه       ***به دلایلی نمیتونم درخواست دوستی قبول کنم. ببخشید دوستای عزیزم***
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792