شعر کودک
اتل متل یه خونه با یه اتاق نمدار
بابا اجاره کرده با قرض و قوله انگار
مامان دلش گرفته اما داره میخنده
چون که لب پنجره دیده دو تا پرنده
فکر می کنه که لابد پرنده هام فقیرن!
نمیتونن که تو باغ لونه ی خوب بگیرن
پنجره رو می بنده سفره رو وا می کنه
غذا بازم اُملته ، شکر خدا می کنه
تلویزیون خرابه قطعه صدای کارتُن
بابا به جاش دوبله کرد با مثلا میکروفن
من و داداش میخندیم بابام با ما میخنده
اما خدا می دونه که خنده هاش چرنده
وقته نمازه اما مُهرِ بابا شکسته
فرقی نداره وقتی خدا رو می پرسته
بابا می گه فقیرا اونان که بی خُداین
خدا تو خونه ی ماست چشم و دل ما روشن
ماه چین😊بداهه
@شاعرتنها