می نویسم غزل غزل با درد
بغض خوابیده در گلویم را
خط به خط شعر تازه می سازم
تارهای سپید مویم را
حسرت عمر رفته از دستم
در دل اشک داغ جاری شد
ریشه های غمی که در من بود
لحظه در لحظه آبیاری شد
خاطراتم فضای ناامنی است
می کشاند دل مرا تا درد
می برد روح خسته ی من را
پیش آنکس که این چنینم کرد
هی تهی می شوم ز دلگرمی
در عوض دل ز ترس آکنده است
من گریزانم از گذشته ولی
ترسم از ناگزیر آینده است
آه ای واژه های سرد و عجیب
خاطرات مرا ورق نزنید
روز مرگم رسیده و دیگر
سمبل عشق را طبق نزنید
عاشقی شیوه ی قشنگی نیست
عشق یک درد خانمانسوز است
ساده بودن چقدر بی معنی است
عشق یک اتفاق مرموز است
غزلبانو#