اینقدر لبریز غزل های غم انگیزم
اینقدر از باران پُرم ، اینقدر پاییزم
اینقدر در تنهائیم همراه دلتنگی
هی پا به پای بیقراری اشک می ریزم
من شاعرم ، احساس باران در دلم جاری است
من شاعرم ، آشفته ام ، از عشق لبریزم
من می توانم از شروع یک شب ابری
هی در خودم شاعر شدن ها را برانگیزم
با من بگو از اشک از تکرار بی تابی
از حالت آشفته، احساس غزلخیزم
با من بگو از درد از آن بغض طولانی
وقتی که با شب گریه کردن ها گلاویزم
در من ببین ، درد "غزلبانوی" تنها را
آخر چگونه از تو و عشقت بپرهیزم