پارت ۱۲۹
ساعت حدود ده صبح بود که شروع کردم به آماده شدن
همون طور که آرایش میکردم
گوشیم برداشتم شماره ی فرناز گرفتم
بعد از چند تا بوق جواب داد
گفت : سلام گندم خانم
گفتم : سلام خوبی فرناز جون
گفت : سلام زهر مار سه روزه منو کاشتی
گفتم : وای ببخش به خدا سرم خیلی شلوغ بود
گفت : ماشاالله تو هم که همش سرت شلوغه
گفتم : ببخشید دیگه، میشه الان بیای بریم مزون دختر عموت ؟
گفت : الان ؟
گفتم : آره. فردا که چهارشنبه س من پنج شنبه عروسی دعوتم
هنوز هیچ کاری نکردم فقط موهام رنگ کردم
با خنده گفت : قبلنا دختر زرنگی بودی.
هم درس خون بودی هم جلوی چشم ما شاه ماهی تور زدی ما نفهمیدیم، جریان چیه که الان اینقدر تنبل شدی ؟
گفتم ؛ مسخره متلک نگو ، میای یا نه ؟
گفت : باشه ساعت یازده خیابون سپه نزدیک مناره میبینمت
گفتم: باشه عزیزم میبینمت
گوشی رو قطع کردم .
از سرو صدای پایین فهمیدم که مریم خانم و زهره مشغول نظافت هستن
از اتاق رفتم بیرون ، آروم آروم از پله ها رفتم پایین
از توی تراس سرو صدا میومد
رفتم سمت تراس با صدای بلند گفتم : سلام
مریم خانم و داوود و زهره هم زمان گفتن سلام
مریم خانم گفت : ببخش گندم جان از سرو صدای ما بیدار شدی؟
با خنده گفتم : نه . خودم بیدار شدم میخوام برم بیرون کار دارم
مریم خانم گفت: چایی تازه دم برو یه چیزی بخور بعد برو مادر
گفتم : چشم . شما دارین چکار میکنین ؟
برای چی با شلنگ اینجا رو میشورین
داوود گفت : والا خانم جان ما هم نمی دونیم عمه خانم گیر داده که کل تراس و وسایلا رو بشوریم
گفتم: ای بابا مریم خانم ، اینجارو که تازه شسته بودین اذیتشون نکن
مریم خانم آروم گفت : دختر جان این نجسی بی صاحب شده رو خوردن همه ریخته اینور اونور هر کاری کردم
به دلم نبود گفتم بشورم خیالم جمع بشه
با خنده با صدای آروم گفتم؛ صاحب این نجسی های بی صاحب شده مازیاره.
مریم خانم با لهجه ی گیلکی گفت : آووووو خاکه میسر
زبان منو مار بگذره خدا نکنه چرا بی صاحب بشن
خدا آقا رو برای ما نگه داره
با خنده گفتم : مریم خانم با خودت چند چندی ؟
مریم خانم گفت : چه کار کنم اصلا به این نجسی حساسم ، آقا هم قربانش برم رنگ و وارنگ توی انباری چیده
منو زهره از طرز حرف زدن مریم خانم خنده مون گرفته بود
ریز ریز می خندیدیم
مریم خانم گفت : آهای ورپریده ها به من میخندید
زهره گفت : نه عمه جون برای داوود میخندیم
مریم خانم جارو رو پرت کرد طرف زهره گفت : ذلیل مرده پسر منو مسخره نکن
با صدای بلند خندیدم گفتم : وای مریم خانم چکار میکنی
داوود گفت : گندم خانم تا حالا اسم مریم کاماندو
به گوشتون نخورده ؟
منظورشون عمه ی منه دیگه
منو زهره و داوود با صدای بلند شروع کردیم به خندیدن
مریم خانم از خنده ی ما خنده ش گرفته بود
گفت : از دست شماها
همون طور که میخندید م برگشتم سمت داوود گفتم : آقا داوود من ساعت یازده باید خیابون سپه باشم
باید زحمت بکشین منو ببرین
گفت : چشم خانم هر وقت حاضر شدین بگین حرکت کنیم
آروم آروم رفتم سمت اتاق سپیده در زدم
رفتم داخل
سپیده تا منو دید گفت : سلام گندم خانم .
گفتم : سلام. صبحت بخیر
با ذوق گفت : ببینین دایان دیگه میتونه بشینه
با هیجان رفتم طرف دایان بغلش کردم گفتم : سلام پسر زرنگم
شما دیگه بلدی بشینی
مامان قربونت بره
دایان از دیدنم ذوق کرده بود دست و پا میزد و یه سری کلمات نامفهوم میگفت
بغلش کردم محکم بوسیدمش
خوشش اومده بود غش غش میخندید
گفتم : ای پسر شیطون خوشت میاد مامان بوست کنه
دوباره شروع کردم به تند تند بوسیدنش
برگشتم طرف سپیده گفتم : بیرون هوا عالیه
لطفا دایان ببرین توی حیاط یکم آفتاب بگیره
گفت ؛ چشم. خودمم همین تصمیم داشتم
گفتم . ممنون . من میرم بیرون تا ظهر بر می گردم
گفت : برین خیالتون راحت باشه
گفتم : مرسی
دوباره چند بار پشت هم دایان بوسیدم دادم بغل سپیده
رفتم سمت آشپزخونه شروع کردم به صبحونه خوردن
یه نگاه به ساعتم انداختم
بیست دقیقه به یازده بود
با عجله بلند شدم رفتم بالا لباس پوشیدم رفتم سمت حیاط
با صدای بلند گفتم : آقا داوود ، آقا داوود من حاضرم
داوود گفت : چشم خانم اومدم
چند ثانیه بعد سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم