پارت ۱۱۵
گفتم : من همه ی این حرف هاتو باور میکنم
ولی به نظر خودت این کارا و رفتارها طبیعیِ ؟
گفت : مگه تو می دونی فانتزی جنسی اطرافیانت چیه ؟
شاید خیلی ها بدتر از
من باشن
گفتم : چرا با خودت روراست نیستی ؟
گفت: چطور ؟
گفتم : شاید کارهایی که میکنی توی یه لحظه فرمان مغزت باشه ولی قبول کن که تو از این وضعیت لذت میبری
پس این فقط یه فانتزی جنسی نیست
تو توی یه لحظه یهو تغییر میکنه
و فقط مختص مسائل جنسی نیست
تو گاهی مهربونی، گاهی بد اخلاق
تو بعضی وقتا یه مرد آروم و منطقی هستی بعضی وقت ها یه مرد خود رای
مازیار تو هر لحظه یه جوری
گفت : یعنی بقیه ی مردا هیچ عیب و ایرادی ندارن
فقط من بدم زندگی رو برات سخت کردم
گفتم : مازیار جان، عزیزم چرا متوجه صحبتای من نمیشی
مگه من خودم به عنوان یه زن کاملم ؟
هیچ ایرادی ندارم؟
مسلما هر آدمی کاستی هایی داره
توی زندگی مشترک باید تفاوت ها جاشو به تفاهم بده
عزیزم اونی که شوهرش بد دله میگه شوهرم بد دله من نباید از خونه بیرون برم نباید با هیچ مردی حرف بزنم
یا اونی که شوهرش عصبیه میگه شوهرم عصبی نباید سربه سرش بذارم . باید فقط بله چشم بگم
ولی من الان اگه بخوام پنج تا از ویژگی های اخلاقی تورو بگم نمیتونم
چون تو هر لحظه یه جوری
من نمی دونم توی لحظه باید چه رفتاری بکنم که مبادا یهو قاطی کنی
منم قبول دارم بعضی وقتا کارایی میکنم که خو شت نمیاد ولی منم آدمم استقلال میخوام
یه نفس عمیق کشید گفت: میگی چکار کنم گندم ؟
گفتم: قبلا بهت گفتم ، تو اهمیت ندادی
گفت : جریان دکتر رفتن منتفیِ از الان بگم که بحثشُ پیش نکشی
گفتم : پس من چه طوری کمکت کنم ؟
مازیار من کاری به اینکه چطور زنت شدم ندارم
ولی منم از اولین لحظه ای که دیدمت ازت خوشم اومد
تو هم اولین و آخرین مرد زندگی من بودی و هستی
میخوام تا همیشه هم باشی
من کاری ندارم بعد از ازدواجمون چه اتفاق هایی بینمون افتاد ولی بدون همینکه الان اینجام و مادر بچه ت هستم
دلیلش فقط یه چیزه
منم تو رو می خوام ، دوستت دارم
زد روی ترمز، ماشین نگه داشت.
از ماشین پیاده شد
بهم اشاره کرد که منم برم پایین.
یه نگاه به دایان انداختم هنوز خواب بود
از ماشین پیاده شدم
رفت روی جدول نشست
سیگارش روشن کرد شروع کرد به سیگار کشیدن
حس کردم حالش خوب نیست .
رفتم سمت ماشین یه بطری آب برداشتم
نشستم کنارش
گفتم: خوبی؟
گفت: نه ، خیلی حالم خرابه
نمی دونم چرا هیچ وقت مثل آدمی زاد زندگی نکردم
گفتم: از من چه توقعی داری ؟
برات چکار کنم که بخوای خوب بشی
خیره نگام کرد گفت: منو درک کن . تحملم کن گندم
منو توی این شهر رسوا نکن
منو ننداز سر زبونا
قربونت برم فقط کافیه یه نفر بفهمه من چنین تمایلاتی دارم به خدا دیگه برام آبرو نمی مونه
نمی خوام بقیه فکر کنن من دیوونه ام
گفتم : آخه چرا همش به خودت برچسب دیوونه گی میزنی
باور کن همون طور که جسم آدم آسیب میبینه روح آدمم آسیب پذیره .
هر کسی هم که از نظر روحی اذیت شده دیوونه نیست
من بعداز تولد دایان افسرده شدم دکتر می رفتم
یعنی دیوونه بودم
ببین چه قدر حالم بهتره
دستاش گرفتم گفتم : چرا اینقدر خودت اذیت میکنی
آخه اگه تو یه چیزیت بشه .منو دایان باید چکار کنیم .
آروم گفت : نترس من پوست کلفت تر از این حرفام چیزیم نمیشه
گفتم: اینطوری نگو ، هر کسی تا یه حدی توان داره
تو هم یه آدمی مثل بقیه ی آدما
چرا همه ش میخوای خودت قوی نشون بدی
تو هم ممکنه خسته بشی ، مریض بشی ، یه جاهایی کم بیاری
اینقدر به خودت سخت نگیر
گفت: نه گندم من آدم کم اوردن نیستم
اگه کم بیارم خسته بشم یعنی اون روز مردم
نمی ذارم هیچ کس خسته گی و مریضی منو ببینه
تورو جون دایان بی خیال دوا دکتر شو.
منو همین جور که هستم تحمل کن
تا آخر عمرم نوکرتم هستم
یه نفس عمیق کشیدم گفتم : من که بهت اعتراضی نکرده بودم خودت شروع کردی به صحبت کردن
گفت : حرف نمی زنی ولی نگاهم میکنی
نگاهت یه دنیا حرفه