من طبقه بالا مادرشوهرم زندگی میکنم.یه دخنر دوساله دارم.از وقتی بچم دنیا اومد مادرشوهرم هرررررر کاری کرد که بچرو وتبسته خودش کنه😢بچمم عاااااشقش شده بود.تا که به خودم اومدم و دیدم اینجوری نمیشه.دست بکار شدم و از خودش یاد گرفتم چجور بچرو بکشم طرف خودم و اینکارو کردم.حالا انقد به مادرشوهرم خساس شدم که بچم طرفشم بره قلبم تند میزنه.البته بچم دیگه طرفش نمیرفت ولی یه مدت مسافرت بود و یهو اومد امشب بچم همش میچسپید بهش من احساس کردم دارم میمیرم
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
اتفاقا بچه رو از هر چی حذر کنی اونو بیشتر دوست داره
در دل هر سیبی دانه ها محدودند در دل هر دانه سیبها نامحدود ،روزگاریست عجیب دانه باشیم نه سیب طرف عینک نمیزد که نگن عینکیه جلوی پاشو ندید و خورد زمین از فردا بهش گفتن چلاق .... واسه ی خودتون زندگی کنین 🌱🌱🌱
عزیزم این حرفا یعنی چی منم از مادر شوهرم دل خوشی ندارم مثل شما هم تو یه خونه هستیم ولی گذاشتم بچم باهاش جور بشه و واقعا هم از این کارم خوشحالم چون چند وقت پیش یه عملی داشتم دوروز تو بیمارستان بودم و خیالم راحت بود که بچم به مادر شوهرم وابسته است و اذیت نمیشه بهتره ادم اینده نگر باشه و به همه چیز دید خدب داشته باشه
آخی عزیزم درکت میکنم هرچند مادرشوهر من دوره یه مقداری و اصلا انگار نه انگار نوه داره ماه به ماه حالشم نمیپرسه الان دوسالشه تا یکسالگی اسمشم اشتباه میگفت🤦
اول که دیگه وقتی میومد بچمو نمیدادم دستش و به هر بهونه ای شده میگرفتمش.بعدم کارامو همه طعطیل کردم میزاشتم وقت خواب دخترم.بعدم در روز همش بازی و خوشگزونی باهاش میکردم و رفت و امدمو به اونجا کم کردم
من دوست دارم دخترم رابطش با مادر شوهرم گرم بشه اما اونا سردن خیلی به بچه محبت نمیکنن، بیشتر به خودم و بعدش به مامانم وابستس، حتی میره بغل مامانم بوش میکنه از بس دوسش داره