مامان من خیلی خوب و دلسوزه و واقعا به خاطر ما بچه هاش از خودش گذشت و همه عمرشو پای ما گذاشت اما یه اشکالی ک داره اینه ک دوست داره واسمون تعیین تکلیف کنه و همه چی حرف اون باشه اگه به حرف اون نباشه کلی میزنه تو سرمون ک شما خل هستین هیچی نمیفهمین هنوز بچه این بچه فلانی زرنگه شما ساده این
و اگه یه کاری کنیم ک اون دوس نداشته باشه کلا میره واسمون تو قیافه و لحن حرف زدنش خیلی بد میشه باهامون
خب میدونین بعضی جاها واقعا حق داره ولی نه همه جا
و این روی ارامش و زندگی من تاثیر گذاشته
مثلا یه نمونه من بچه کوچیک دارم بهم میگه بچه رو دارن برو دانشگاه منم به اصرار اون رفتم دانشگاه سه ماه هم به من و هم بچم و هم شوهرم سخت گذشت اخرش موقع امتحانا مغزم جواب نداد و نمره هام افتضاح شد
چون اگر نمیرفتم مدام مغزمونو میخورد که تو ساده ای که انقد زود بچه دار شدی فلانی ببین با بچه رفته درس خونده مدرک گرفته
من واقعا نمیدونم چیکار کنم بارها باهاش دعواهم افتادم اما واقعا دوسشم دارم خوبی هایی ک در حق ما کرده خیلی زیاده دلم نمیاد بهش حرف بزنم