سلام این چندروز دارم دیوونه میشم یه خواستگار دارم اومدن با بابا مادر وبرادر کوچیکشون (ازدواج سنتی)دیدن پسندیدن ولی اینجا یه ایرادی هست یه برادر بزرگتر دارن ایشون که خیلی احترامشو دارن متولد۷۵ خودش۷۸ومنم ۷۹ بعد میگن ایشونم با ید بازنشون بیان بپسندن😮😮ما تعجب مگه من با اونا باید ازدواج کنم؟حالا مادرشون میگه نظر برادش خیلی مهمه وازقرار معلوم زن برادرش خیلی عزیزه وخیلی در تلاش بوده که دختر خالش جاری اینده اش بشه.ولی مااز این رسما نداریم جاری همسن خودم بیاد منو بپسنده .چند روز دیگه ما میریم ازمایش خون نامزدی میخوام بهش بگم که اگه خودت منو میخوای وکاری به نظر برادرت نداری من هستم اگه نه ننظر برادرت از مادر وپدر مهم ترو واجب ترن من برم خونه کلی کار دارم الکی خون حروم نکنم چون خوشم نمیاد برادرتون بیاد منو بپسنده یا رد کنه خوبه یا بده؟چه پیشنهادی دارین؟
اگه بشر این اصل رو رعایت کنه قطعا دنیا جای قشنگ تری میشه:وقتی از اعماق وجودت احساس میکنی زندگیت رو نکبت فرا گرفته بچه دار نشو! 😒ظلمِ ظالم، جورِ صیاد، آشیانم داده بر باد... ای خدا، ای فلک، ای طبیعت... شام تاریکِ مارا سحر کن... 🤲😢😞😞😞مشغول قتلعام روزها هستم!💔ما دهه شصتیا تو زندگی ازهرچی میترسیدیم سرمون اومد، از هرچی نمیترسیدیم هم سرمون اومد، یه سری چیزای متفرقه هم بود اونا هم سرمون اومد، یه سری چیزا هم اصلا مربوط به ما نبود ولی سرمون اومد، یه چیزایی حتی وجود خارجی نداشت ولی اونا هم سرمون اومد، لامصب معلوم نیس کله ست یا میدان مغناطیسی😒😒😒 کاش من حسنی بودم و توی دِه شلمرود، تک و تنهابودم، و عین خیالمم نبود که نه قلقلی نه فلفلی نه مرغ زرد کاکلی هیچکس باهام رفیق نیست، و تنها دغدغه ام این بود که تنها روی سه پایه، بنشینم توی سایه☹️☹️ من به فکرِ خستگی های پَرِ پرنده هام، تو بزن تبر بزن... من به فکرِ غربتِ مسافرام، آخرین ضربه رو محکمتر بزن🍁🍃اون درختِ سربلندِ پُرغرور، که سرش داره به خورشید میرسه منم منم، اون درختِ تن سپرده به تبر که واسه پرنده ها دلواپسه منم منم، من صدای سبزِ خاکِ سُربی ام، صدایی که خنجرش رو به خداست، صدایی که توی بُهتِ شبِ دشت، نعره ای نیست ولی اوجِ یک صداست🌳🍃🍃سنگ است که میزند به سینه هرکس فقط برای خود😔 بیزارم از این خلقِ دورنگ و از ناکسان و هرکسی😒