وقتی جلوی باغ آقای پرتو از ماشین پیاده شدیم .
یه عالمه ماشین اونجا پارک شده بود. صدای موزیک شنیده میشد .
مازیار به ماشین حسین اشاره کرد گفت ؛ حسین اینا اومدن
با حرکت سر حرفشو تایید کردم
مازیار از ماشین پیاده شد
کتشو مرتب کرد . دسته گلی رو که خریده بود برداشت.
اومد کنارم، دستمو حلقه کردم دور دستش رفتیم داخل .
به محض ورود به باغ ، آقای پرتو در حالی که یه پیپ دستش بود و داشت میکشید با خنده اومد سمت ما
با صدای بلند گفت : خوش اومدین
مازیار دستشو برد جلو گفت : سلام . تولد پسرتون مبارک ان شاالله جشن عروسیش
آقای پر تو تشکر کرد .
باهم رفتیم سمت مهمونا با خانم پرتو و حسین و افسانه سلام علیک کردم .
آقای پرتو با دستش اشاره کرد به یه سمت باغ گفت : گندم جان دوستاتون اونجا هستن برو پیششون دخترم
تو اینجا پیش ما حوصله ت سر میره .
یه نگاه به مازیار انداختم . می دونستم که دلش نمی خواد برم ولی با لبخند گفتم : بله الان میرم پیششون
آقا امینم اونجا هستن ؟
میخوام تولدشون تبریک بگم
خانم پرتو گفت : آره عزیزم
امینم همون جاست .
گفتم: پس فعلا با اجازه . بدون اینکه به مازیار نگاه کنم رفتم .
********
همون طور که می رفتم به اون سمت باغ از دور نیلو منو دید
با صدای بلند صدام زد گفت : سلام گندم
نگاه همه متمرکز شد به من .
خیلی از بچه های دانشگاه همون اونجا بود
روژان و خواهرش و نیلو اومدن جلو با من روبوسی کردن
نیلو گفت : چقدر شیک شدی دختر
نیما و ایمان برام دست تکون دادن
رفتم جلو باهاشون سلام و احوالپرسی کردم.
یهو دیدم یه صدایی گفت: سلام گندم اومدین؟
برگشتم دیدم مهیاره
با لبخند گفتم : عه تو اینجا چکار میکنی ؟ رفتم جلو بهم دست داد و روبوسی کردیم
گفت: امین دعوتم کرده
برگشتم سمت امین آروم گفتم : تولدتون مبارک .
امین گفت : ممنون
به میز کناریم اشاره کرد گفت : بفرمائید یه چیزی میل کنین
گفتم: چشم ممنون .
نیلوفر آروم زد به پهلوم گفت : گندم برادر شوهرت همینه ؟
با خنده گفتم : آره
گفت : چقدر شبیه شوهر ته ، ولی قیافه ش مهربون تره
گفتم : آره مهیار خیلی پسر آرومیه
نیلوفر گفت: البته آروم و جذاب
با خنده گفتم : الان نیما بفهمه حالتو میگیره
لورا اومد پیشم گفت : گندم جون خیلی وقت بود ندیده بودمت
گفتم : آره قبلا با روژان میومدی استخر الان دیگه نمیای .
گفت : آخه جایی مشغول کار شدم . دیگه وقت ندارم
گفتم : به سلامتی موفق باشی
ایمان و نیما اومدن کنارمون
گفتن : بیایین یه چیزی بخوریم
امین و مهیار م اومدن کنار میز
پیش ما موندن
امین گفت: قراره همینطور اینجا بمونین مثلا جشن تولدمه ها
بیایین بریم وسط برقصیم
نیما گفت : باشه داداش بذار یکم خوراکی بخوریم جون بگیریم
ایمان گفت: الهی این بچه اصلا جون نداره ها
این شکم مال بابا بزرگ منه
هممون زدیم زیر خنده
که دیدم مازیار داره میاد سمتمون
یکم خودم و جمع و جور کردم .
مازیار اومد جلو
رفتم سمتش
روژان و لورا و نیلوفر بهش سلام کردن
مازیارم گفت : سلام. شب تون بخیر
برگشتم سمت مازیار به ایمان و نیما اشاره کردم گفتم : آقا نیما و آقا ایمانم از هم کلاسی هام هستن .
نیما و ایمان اومدن جلو به مازیار دست دادن
مهیارم اومد جلو با مازیار روبوسی کرد گفت ؛ خوبی داداش ؟
مازیار گفت : نمی دونستم اینجایی
مهیار گفت : امین بهم زنگ زد دعوتم کرد.
مازیار برگشت طرف امین گفت : تولدت مبارک امیدوارم سال جدید زندگیت پر از رشد و موفقیت باشه
امین دستشو سمت مازیار دراز کرد و بهش دست دادگفت : البته در کنار شما
مازیار برگشت سمتم گفت : گندم جان با من میای یا اینجا میمونی
همون طور که آب پرتقالم می خوردم گفتم : نه همینجا هستم
یکم نگام کرد، از نگاهش فهمیدم عصبی شده ولی خودم زدم به بی تفاوتی
توی دلم گفتم : حالا که منو به زور آوردی اینجا حداقل باید به خودم خوش بگذرونم
مازیار گفت : باشه؛ من رفتم پیش جناب پرتو
گفتم : باشه برو عزیزم
وقتی مازیار رفت مهیار آروم زیر گوشم گفت : گندم مازیار انگار یکم قاطی بود
آروم گفتم : مهیار جان داداشت کی قاطی نیست
گفت : زن داداش بی انصافی نکن داداشم ماهه
با آرنجم زدم به پهلوش گفتم : داداشت برای تو ماهه برای من گودزیلای
مهیار با صدای بلند خندید گفت: از دست تو گندم
رفتم کنار روژان موندم
نیلو گفت : گندم یه چیز بگم
گفتم : جانم بگو
گفت : ناراحت نشیا ولی تو از شوهرت نمی ترسی؟
الان داشت حرف میزد نفسم حبس شده بود
آدم میترسه یه موقع جلوش گاف بده
با خنده گفتم : آدم خور نیست که بترسم
لورا گفت : اتفاقا من عاشق مردای این مدلیم
از مردای لوده بدم میاد
مشغول صحبت بودم که دیدم مهیار دستم کشید گفت:
چقدر صحبت می کنین بیایین برقصین
امین گفت : یالا بیایین می خواییم امشب بترکونیم
به دی جی اشاره کرد .
دی جی یه آهنگ شادتر و پرانرژی تر پخش کرد .
مهیار شروع کرد به رقصیدن با من .
بقیه بچه ها هم اومدن وسط.
نیلوفرم اون وسط همه ش به شوخی میگفت : وای نمی دونم با نیما برقصم یا مهیار
با کاراش ما رو میخندوند .
مشغول رقص بودیم که دیدم مازیار همراه آقای پرتو و چندتا خانم آقا دارن میان سمت ما