سلام دوستان عزیز .. پیشاپیش بابت این تاپیک طولانی عذر میخوام ازتون.. چون واقعا دیگه نمیدونستم چیکار کنم به حرفاتون کمکاتون احتیاج دارم ...
من یه دختر چادریم با یه خونواده مذهبی .. ظاهر خوبی دارم و همه میگن ناز و جذابم .. خوش پوشم .. .. من یه زن دایی داشتم که خواهرزادش خیلی خوش چهره و خوشتیپ بود .. زن داییم فوت کرد و من ایشون رو خیلی بیشتر تو مراسما میدیدم خوشم میومد ازش اما بهش علاقه ی چندانی نداشتم بیشتر به این فکر میکردم که بهم نمیخوریم از نظر خونوادگی .. چون اونا مث ما مذهبی نبودن ...ولی این پسر خیلی باحجب و حیاس و خیلی رفتارش برابر خانوما برام قشنگ بود سر به زیرِ و کلا نمیزاره نگاهش به کسی بیفته .. گذشت تا اینکه حدودا یه سال بعد تو یه مراسم عقد اینا هم دعوت بودن من بازم سعی میکردم فکرمو ازش دور کنم و الکی خودمو درگیر کسی نکنم .. من نمیدونستم اما انگار مادرش اون روز خیلی حواسش به من بود اینو چند ماه بعد دخترداییم بهم گفت .. مادرش خاله ی همین دخترداییمه .. گفت وای بهار نمیدونی خالم چقد دوستت داره میگه ارزومه بهار عروسم بشه من خیلی تعجب کردم گفتم واقعا گفت اره بخدا اون روز تو عروسی دیوونم کرد .. دروغ چرا ؟خیلی خوشحال شدم چشام برق میزد اما فقط بهش لبخند زدم ..مادرش اون روز اونجا بود و فهید که دخترداییم بهم گفته .. یواشکی درگوشش گفت بهش گفتی مگه؟بعدم لبخند زد ...من دیگه ندیدمشون تا یه سال بعد و عروسی داییم یه لباس فوق العاده خاص و گرون قیمت پوشیده بودم اما محجبه .. روسریمو هم کاملا با حجاب بسته بودم با یه مدل خیلی قشنگ .. مادرش مث همیشه خیلی نگام میکرد ... سر میز شام با پسرش چشم تو چشم شدیم من سریع نگاهمو دزدیم اما اون بیشتر نگاهم میکرد تعجب کردم چون اون اصلا کسیُ نگا نمیکنه بلافاصله من برگشتم وبا خاله ام مشغول حرف زدن شدم که دیدم از میز شام بلند شد و رفت بیرون .. وقتی عروسی تموم شد با برادرش جلوی اسانسور تنها بودن که من برای اینکه جواب تلفن بابامو بدم از سالن خارج شدم و وقتی منو دید باز نگاهمون بهم افتاد و چند ثانیه بعد به برادرش گفت که از پله ها میره و سریع اونجا رو ترک کرد بنظرتون این رفتارش چه معنی ای میده؟ یکی دو هفته بعد با یه اکانت فیک اینستاگرامشو فالو کردم و وقتی عکساشو میبینم دلم براش میره .. خیلی دوسش دارم ولی نمیدونم چیکار کنم .. مادرش مستقیما حرفی بهم نزده دیگه .. چند وقت پیش به یه بهونه که مثلا اشتباهی پیام دادم به مادرش پی ام زدم بعدش معرفی کردم و هرازگاهی واسه مناسبتا اونم خیلی دیر به دیر بهش پیام میدم خیلی خوب جوابمو میده .. تمام پروفایلای مادرش عکسای پسرشه .. همش منتظرم بهم چیزی بگه ولی نمیگه ..بنظرتون چیکار کنم؟ راستی ممکنه پسرش دوسم داشته باشه؟اون روز تو عروسی خیلی سرسنگین و مغرورانه رفتار کردم و همش نگاهش که بهم میخورد خودمو دور میکردم ازش .. درصورتی که واقعا دوسش دارم ... کاش میشد یجوری از حسش با خبر میشدم .. ما خیلی کم همو میبینیم شاید سالی یکبار یا دو سال یکبار ..... یه روز با همون اکانت فیک یه استوری گذاشتم و نظرسنجی که از چه تیپ دخترایی خوشت میاد؟یه دختر باحجاب بود و یکی بی حجاب و معمولی و اون با حجابُ انتخاب کرد .. خیلی پسر باشخصیتیه .. هرروز به فکرشم .. از طرفی جرئت نمیکنم با اکانت اصلیم بهش درخواست بدم .. میترسم به مادرش بگه و فکر کنن من اویزونشونم .. اخه من خیلی تو خونواده غرور و شخصیت دارم و همه عاشقم هستن .... از یه طرفم بی نهایت دوسش دارم
مادرش ولادت پیامبر بهم پیام داد البته یه پیام تبریک بود اما خییییلی خوشحال شدم چون این اولین باری بود که بهم پیام میداد ، بعدشم عصری یه عکس دو نفره از خودش و پسرش گذاشت پروفایلش ، همون شب اینترنتا قط شدن :(
بنظرتون نشونه ی خوبیه؟؟؟؟؟؟ چشم انتظاری خیلی سخته ولی باید توکلم به خدا باشه..
میشه با دلای پاکتون برام دعا کنید؟ من به شما و اینجا خیلی حس خوبی دارم مطمئنم خدای مهربونم حتی حسِ خوبِ یه لبخند از طرف شما رو بی جواب نمیزاره ...
خیلی فکرم درگیره اما تصمیم دارم بجای فکر و خیال .. همه چی رو بسپارم به خدا ..
راستی مادرش کسی به فاصله ی نیم ساعت یا نهایت چن ساعت بعد ِ اینکه پروفایلِ تلگراممو عوض میکنم ، پروفایلشو عوض میکنه و رگباری عکس میزاره
این موضوع اتفاقی نیست بارها و بارها بهم ثابت شده
بنظرتون چه دلیلی داره؟ هوووف .. دلم واسه خودم میسوزه .. همش دنبال نشونه ام تا دلم خوش شه ..
یه هفته مونده بود به شب یلدا مادرش بهم پیام داد و پیشاپیش تبریک گفت منم در جوابش یه عکس نوشته فرستادم که چند روز بعد اون عکسُ گذاشت پروفایلش !
شما نظرتون راجع به این قضیه چیه؟