سلام.امروزبرای طلاق توافقی به دادگاه خانواده رفتم وقاضی پرسیدراهی نیست شوهرم برگشت گفت باکارهایی که این خانم کرده فقط طلاق بعدقاضی به من گفت شماچی گفتم من یه دختردارم نمیخوام جدابشم بعداون گفت من نمیخوام دیگه زندگی کنم وقاضی گفت پس طلاق برامون نوشت وگفت سه .چهارروزدیگه بریددفترخانه......خیلی داغونم علت جدایی ماهم بخاطراین هست ایشون چون به من خرجی نمیدادمن طلافروختم.ازخواهرش پول گرفتم.کریستال خونم روفروختم همین وایشون بعدش فهمید......حالانمیدونم چی کارکنم قاضی بایه دیدخیلی خوب وعلم واشاره بهم گفت جدابشم بهتره اماخودم دوست ندارم بنظرتون چی کارکنم باهاش حرف بزنم یانه
شاید گفتن این حرف راحته ولی عمل کردنش سخت تا جوونی و فرصت داری اگه همچین آدمیه ازش دل بکن برو پی زندگیت نفقه دخترتو بگیر ازش و خودتم برو سر یه کاری حتما از زندگی قبلیت بهتر میشه
نه اصلاگفت بایدبیای بریم مهرت روببخشی چون چیزهایی که فروخنی روبامهرت حساب میکنم
خب اون گفت تو چرا قبول کردی الان اگه مهرت بود انقد برات شاخ و شانه نمیکشید، خیلی برات ناراحت شدم قسمتی از داستانت شبیه خودمه منم با شوهرم تا پای طلاق رفتم اما مهرمو نبخشیدم طلاشم از سر لجبازی و اوایل پول نمی داد فروختم آخر خودم پشیمون شدم مادرم و فرستادم ولی هنوز یادش نرفته اثراتش تو زندگیم هست
نه دارم زندگی میکنم ولی من مهریه مو نبخشیدم هیچوقت کارگردان و فرستادم باهاش صحبت کنه فک کردم میتونستم ولش کنم دیدم نمیتونم اما از ترس مهریه همه چی رو به نام باباش کرد و یه پلاک ریزم دیگه برام نخرید همشم طلا رو میزنه تو سرم
خب من شدیدا به شوهرم وابستم حتی کتکم میزنه تاپیکامو بخونی میبینی چقد منو زده نتونستم ولش کنم با اینکه ارزشش نداشت، حالا شما به خاطر دخترته یا اینکه دوسش داری؟